۱۳۹۰ شهریور ۱۷, پنجشنبه

اندر حکایت ملت ایران


Image and video hosting by TinyPic


به مرگ می گیرند تا به طب راضی شویم

روستایی فقیری که از تنگدستی و سختی معیشت جانش به لب رسیده بود، نزد آخوند ده رفت و گفت: آملا، فشار زندگی آنقدر مرا در تنگنا قرار داده که به فکر خودکشی افتاده ام.
از روی زن و بچه هایم خجالت می کشم، زیرا حتی قادر به تامین نان خالی برای آنان نیستم.
با زن، شش فرزند قد و نیم قد، مادر و خواهرم در یک اتاق کوچک مخروبه زندگی می کنیم، که با هر نم باران آب به داخل آن چکه می کند.
این اتاق آنقدر کوچک است که شب وقتی چسبیده به هم در آن می خوابیم، پای یکی دو نفرمان از درگاه بیرون می ماند.
دیگر ادامه این وضع برایم قابل تحمل نیست… پیش تو، که مقرب درگاه خدا هستی، آمده ام تا نزد او شفاعت کنی که گشایشی در وضع من و خانواده ام حاصل شود.
آخوند پرسید:
از مال دنیا چه داری؟
روستایی گفت:
همه دار و ندارم یک گاو، یک خر، دو بز، سه گوسفند، چهار مرغ و یک خروس است.
آخوند گفت:
من به یک شرط به تو کمک می کنم و آن این است که قول بدهی هرچه گفتم انجام بدهی.
روستایی که چاره ای نداشت، ناگزیر شرط را پذیرفت و قول داد….

آخوند گفت:
امشب وقتی خواستید بخوابید باید گاو را هم به داخل اتاق ببری.
روستایی برآشفت که: آملا، من به تو گفتم که اتاق آنقدر کوچک است که حتی من و خانواده ام نیز در آن جا نمی گیریم. تو چگونه می خواهی که گاو را هم به اتاق ببرم؟!
آخوند گفت: فراموش نکن که قول داده ای هر چه گفتم انجام دهی وگرنه نباید از من انتظار کمک داشته باشی.
صبح روز بعد، روستایی پریشان و نزار نزد آخوند رفت و گفت: دیشب هیچ یک از ما نتوانستیم بخوابیم. سر و صدا و لگداندازی گاو خواب را به چشم همه ما حرام کرد.
آخوند یکبار دیگر قول روستایی را به او یادآوری کرد و گفت:
امشب علاوه بر گاو، باید خر را نیز به داخل اتاق ببری.
چند روز به این ترتیب گذشت و هر بار که روستایی برای شکایت از وضع خود نزد آخوند می رفت، او دستور می داد که یکی دیگر از حیوانات را نیز به داخل اتاق ببرد تا این که همه حیوانات هم خانه روستایی و خانواده اش شدند!
روز آخر روستایی با چشمانی گود افتاده، سراپای زخمی و لباس پاره نزد آخوند رفت و گفت که واقعا ادامه این وضع برایش امکان پذیر نیست!
آخوند دستی به ریش خود کشید و گفت: دوره سختی ها به پایان رسیده و به زودی گشایشی که می خواستی حاصل خواهد شد.
پس از آن به روستایی گفت که شب گاو را از اتاق بیرون بگذارد!
ماجرا در جهت معکوس تکرار شد و هر روز که روستایی نزد آخوند می رفت، این یک به او می گفت که یکی دیگر از حیوانات را از اتاق خارج کند تا این که آخرین حیوان، خروس نیز بیرون گذاشته شد.
روز بعد وقتی روستایی نزد آخوند رفت، آخوند از وضع او سئوال کرد و روستایی گفت: خدا عمرت را دراز کند آملا، پس از مدتها، دیشب خواب راحتی کردیم.
به راستی نمی دانم به چه زبانی از تو تشکر کنم.
آه که چه راحت شدیم!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!

۱۳۹۰ شهریور ۱۳, یکشنبه

دستگیری یک مسیحی در اصفهان


Image and video hosting by TinyPic



Image and video hosting by TinyPic


ایمانداری در اصفهان دستگیر شد
این شخص مهرداد نام دارد و سالهاست به مسیح ایمان دارد اودر روز ११ مرداد ساعت بعدازظهر به محض وارد شدن به خانه واحوال پرسی با همسر و فرزند دخترش 4 نفر به خانه او وارد شده و بعد از جمع آوری کتب و بازرسی از منزل مهرداد را با خود میبرند
بعد از تحقیق معلوم میشود در ستادخبری هشت بهشت غربی اصفهان تحت بازجوئی میباشد
در بدو ورود قاضی پروند به اوحکم میکند که حکم تو ارتداد است
بعد از گذشت چند روز همسر ش را برای بازجوئی برده و ساعتها مورد بازجوئی قرار میدهند
ناگفته نماند شخص شماره یکی که وارد خانه شده گفته کاره من دستگیری افراد مسیحی است ولی یکی از این 4 نفر کمی رفتارش بهتر بوده و نسبت به همسر و فرزندش مراعات میکرده است
از شما عزیزان و ایمانداران خواهش میکنیم برای مهرداد و خانواده اش در دعا باشید
فرزند دخترش ادونیاچشم انتظار پدر میباشد



Image and video hosting by TinyPic