۱۳۹۰ دی ۵, دوشنبه
۱۳۹۰ آذر ۲۹, سهشنبه
۱۳۹۰ آذر ۲۲, سهشنبه
۱۳۹۰ آذر ۱۷, پنجشنبه
محمدرضا پهلوی با سبیل بعد از ترور 15 بهمن 1327
پارسینه : از زمان شروع سلطنت محمدرضا پهلوی تا ترور وی در سال ۱۳۲۷، ایران یکی از آزادترین دوران پادشاهی خود را تجربه نمود. طی این دوران، شاه از محبوبیت بیشتری (نسبت به سالهای بعدی سلطنتش) نزد مردم برخوردار بود و در مجامع عمومی و بین مردم با کمترین محافظ تردد مینمود. اما در همین ایام اتفاقی افتاد که مقدمهای باری تغییر تحولات سیاسی داخلی ایران گردید. در 15 بهمن 1314ش، رضاشاه رسما دانشگاه تهران را تأسیس کرد و از آن تاریخ، همه ساله، این روز را جشن میگرفتند و گزارشهای فعالیتها و کارهای سال گذشته به استحضار شاه میرسید. به همین مناسبت در ساعت 3 بعد از ظهر 15 بهمن 1327ش، اتومبیل محمدرضا شاه وارد دانشگاه شد و مقابل در دانشکدهی حقوق توقف کرد. بعد از اینکه شاه از اتومبیل پیاده شد، هنوز به جلوی اتومبیل نرسیده بود که پنج گلوله توسط "ناصر فخرآرایی"، وابسته به اتحادیهی روزنامهنگاران، به سوی او شلیک شد. علیرغم تسلیم شدن ضارب، تیرهایی به سوی او شلیک شد اما هرگز معلوم نشد که اولین گلوله از سوی چه کسی و یا به دستور چه کسی شلیک شد. برخی معتقدند [با توجه به تعداد گلولههای شلیکشده (پنج گلوله) و ناموفق بودن آن و همچنین گلوله باران شدن ضارب، توسط محافظین شاه]، این ترور توسط خود شاه تدارک دیده شده است. شاه در این حادثه آسیب جدی ندید و به بیمارستان شمارهی دو ارتش برای پانسمان انتقال یافت. محمدرضا پس از پانسمان به کاخ اختصاصی رفته و اعلامیهای از طرف پزشکان معالج مبنی بر سلامتی شاه انتشار یافت. بلافاصله در همان روز جلسهی هیأت وزیران در کاخ وزارت امورخارجه تشکیل گردید و تصمیماتی به شرح زیر اتخاذ شد :"به موجب تصمیم هیأت دولت، در شهر تهران، حکومت نظامی برقرار گردید و به پیشنهاد "سپهبد رزمآرا" رییس ستاد ارتش، یکی از معاونین او به نام "سرلشکر احمد خسروانی" به فرمانداری نظامی منصوب گردیده و دولت، حزب توده ایران را غیر قانونی اعلام نمود و دستور داده شد در تهران و سایر شهرها، کلوپها ومراکز آنها تصرف گردد و سران و افراد حزب در تمام ایران بازداشت شوند
۱۳۹۰ آذر ۶, یکشنبه
جواب این کودکان را که میدهد ؟
اسلامی که دم عدالت میزند و میگوید علی به همه کمک میکرده درسته همش دروغ بوده کلاه گزاری سر مردم ولی نمیخواد محرم سیاه بپوشی و خودت رو جر بدی و یا کونت رو پاره کنی برای حسین که १३०० سال پیش به خاطر خانم بازی کشته شد برو بخون کربلا وسط دجله و فرات هست یعنی منطقه حاصلخیز عراق حالا شما خودتون رو جر بدید تا شاید کمک کنه ؟ اگر میخواست کمک کنه یا بیل زن بود ماله خودش رو بیل میزد
به جای مشکی پوشیدن و تو سرزدن و گریه نصف ان مبلغی رو که میخواهید نذری بدی رو ببر بده به امثال این بچه ها یا لااقل به خیریه کمک کن تا به قوله خودت صوابش برسه به مرده هایت
نشین و نگاه کن که १० کیلو برنج بدی حسیسنه در عوض 50تا شام برای فامیلت بگیری و بعد هم سر غذا دعوا کنی ؟
اگر مسلمانی اگر خیر خواه هستی به قوله خودت حاجی هستی کمک این بچه ها کن
ای خمینی گور به گور شده به امید روزی که مقبره کنونیت بشود دسکو شهر نو نایت کلاب که خواهد شد ببین چه به روز مردم ایران آوردی حرامزاده هندی بر تو و امثال تو اعم از آیت الله های گوزما تا جوجه آخوندها لعنت
۱۳۹۰ آبان ۱۳, جمعه
ژاله عالمتاج قائم مقامی!
باکی از طوفان ندارم، ساحل از من دور نیست
تا نگویی گور توست این سهمگین دریای من
زیر دستم گو مبین ای مرد! کاندر وقت خویش
از فلک برتر شود این بینوا بالای مـــن
کهنه شد افسانهات ای آدم! آخر گوش کن
داستانی تازه میخواند تو را حوای من
گر بخوانم قصه، گویی دعوی پیغمبری ست
زانچه در آیینه بیند دیده بینای من
اسفند ماه ١٢٦٢، در قصبه فراهان نوزاد دختری متولد شد، نواده پسری میرزاابوالقاسم قائم مقام فراهانی میشد، وزیر دانشمند عباس میرزا نایب السلطنه، معلم و مرشد میرزا تقی خان امیرکبیر! کسی که عباس میرزا اولین اصلاحات منظم اداری در تاریخ ایران را به دانش و درایت او انجام داده بود. این دختر را به پیروی از شأن و منزلت خاندانی عالم تاج نام نهادند و ژآله نامی ست که او بعدها برای امضای اشعار خود برگزید تا شاید از گزندها مصون بماند ویا شاید ازسر بیزاری از این معنا که خود یافته بود:
تاج عالم گر منم بیگفتگوی
خاک عالم بر سر عالم کنی
چه کسی باور میکند که صد سال پیش از این، زنی در ایران، ازدواج ناخواسته را با تن فروشی برابر نهاده و آنرا سروده باشد؟!
ای ذخیره کامرانیهای مرد
/ چند باید برده آسا زیستن؟
تن فروشی باشد این یا ازدواج؟
/ جان سپاری باشد این یا زیستن؟
و یا باز در جای دیگر:
مرد سیما ناجوانمردی که ما را شوهر است
مر زنان را از هزاران مرد نامحرم تر است
آن که زن را بیرضای او به زور و زر خرید
هست نا محرم به معنی، ور به صورت شوهر است
عالمتاج قائم مقامی مادر شاعر معاصر پژمان بختیاری است و دیوان اشعارش ....هر آنچه که باقیمانده است ....توسط ایشان در سال 1345 به چاپ رسیده است.
یک سوال....
آیا او را میشناختید؟ و یا حتی اسمش را شنیده بودید.؟
برای اکثر ما شعری که احساس زن بودن در آن آشکارا آمده باشد از فروغ فرخزاد است ولی در حقیقت ژاله قائم مقام پیش کسوت این ابداع در شعر فارسی بوده است.
روانش شاد باد
۱۳۹۰ مهر ۲۹, جمعه
۱۳۹۰ مهر ۲۵, دوشنبه
مادر عزیزم میلادت فرخنده باد
مادرم تولدت مبارک
روز 28 مهر تولدت را گرامی میدارم
نمیدونم از چی بگم و از کجا بگم ولی یک چیز برایم در خاطرم میماند و آن این است .
مادر دوستت دارم
میدونم چند سالی هست که تو را ندیده ام امیدوارم سلامت و تندرست باشی و جز دعا هیچ چیزی از شما نمیخواهم .
مادرم میپرستمت
خیلی دل گرفته ام خیلی غمگینم چون دوری تو را نمیتوانم تحمل کنم ولی چه میشود کرد .
مادرم تاج سرم
آنقدر دلم برایت تنگ شده که نگو فقط دوست دارم به پایت بیافتم و از نوک پا تا موهای تو را غرقه بوسه کنم .
مادرم عزیزم
غربت خیلی سخته ولی با دعای توهر چه بود تحمل کردم و میکنم .
مادر مهربونم
در برابر کارهای که تو برای من کردی من هیچ بودم و هستم و نمیتوانم ذره ای از آن همه مهر و محبت تو را جبران کنم .
مادرپر از صفایم
آنقدر گرفته و دلگیرم که نمیتوان حتی چند خط برایت بنویسم فقط میتوانم بگویم دوستت دارم اندازه یک دنیا و میپرستمت اندازه خدا .
مادرم از راه دور تولدت رو تبریک میگم
و امیدوارم سالیان سال زنده باشی تا بتوانم دوباره ببینمت و تو را غرقه بوسه کنم .
مادرم دوستت دارم
فدای وجودت فدای تار موهایت
فرزند ارشدت تو حمید
نمیدونم حالا که نوبت مادرم شد چرا نمیتوانم بنویسم مادرم مرا ببخش
۱۳۹۰ مهر ۱۳, چهارشنبه
کجاست غیرت ایرانی ؟
خبرهای جالبی در ایران شنیده میشود اختلاس های هزاران میلیاردی دزدیهای کلان خانه های میلیاردی سر به فلک کشیده غارتهای خاک اموال آب دریا خلیج و غیره غیره غیره ....................ولی تا بحال فکر کردین ایران رو بردند غارت کردن چپاول کردن ولی یک ایرانی صداش در نیامد و چیزی نگفت ؟ چونکه شرف و ابرو غیرتش را هم بردند چونکه هیچ چیزی برای ایرانی نذاشتن.چونکه به اسمه اسلام همه رو سرجای خودشان نشاندن
واقعا چقدر بدبختیم ؟که از خودمان اراده و غیرت و شرف و ابرو نداشته باشیم ؟
کجاست غیرت ایرانی که یک تار موی خود را وثیقه قرار میداد ؟
کجاست شرف ایرانی که نمیگذاشت ناموسش به ببیگانگان فروخته شود ؟
کجاست ایرانی که مهمان دوست و مهمان پذیر بود؟
کجاست ایرانی که تا میدید همسایه خودش گرسنه است کمک میکرد ؟
کجاست ایرانی که تا محتاج میشد همه برایش جانفشانی میکردند ؟
کجاست ایرانی که هیچ زمانی آواره نبود ؟
کجاست ارزانی در ایران ؟
کجاست کجاست ؟تا چقدر بدبختی بکشیم ؟تا کی آوارگی بکشیم ؟ ای بی غیرتان ای وطن فروشان ای ایرانیان خاک ناموس وجدان غیرت شرفتان را از بین بردند کمی به خود آئید ؟ کمی بیاندیشید چی بودیم چی شدیم ؟ جوانها معتاد زنها فاحشه ؟مردان بی غیرت ؟ کودکان گرسنه ؟ مغزها فراری؟ زندانها پر از بیگناه ؟
تا به کی شاهد باشیم که یکی بیائید این وطن را درست کند ؟ همسایه من از گرسنگی نان ندارد و من نمیتوانم کمک کنم ؟دوست من سر گرسنه بر زمین میگذارد ومن نمیتوانم بگذرم ؟
ای خاک بر سر من ایرانی کنن که نشستم و نگاه میکنم ؟
ای خاک بر سرمن کنن تا به دروغ به همه میگویم کمک میکنم ؟
ای خاک برسرمن کنن که فقط حرف میزنم ؟
ای خاک برسرمن کنن که فقط اسم ایران را به دوش میکشم؟
ای خاک برسر من ای خاک بر سرمن
شاهد بودم و دیدیم کشورهای که در فقر نداری و شتر بازی بودن چی شدن ؟ و ما چی شدیم ؟
شاهد بودیم که همان کشورهای عربی با یک اتش سوزی دنیای هرب را متحول کردن ؟ ولی من ایرانی غیر از حرف زدن و شعار دادن ترس هیچ غلطی نکردم ؟
ای ایرانی بدبخت خوشبختی خودت را پیدا کن آزادی خودت را پیدا کن
بس است بس است به خدای ایران بس است
میلیارد میلیارد ثروت تو سرمایه تو خارج میشه ولی فکر این هستی که یارانه خودت رو بگیری ؟ فکر این هستی که مبادا مجروح بشی ؟ فکر این هستی که مباد کتک بخوری ؟
نه بلند شو برخیز و بر حکومتی که نمیخواهی اعتراض کن حق خودت رو بگیر
ای ایرانی تو شرف غیرت آبرو آزادی مردانگی شجاعت داری
پس بلند شو و بر تاریکی غلبه کن
به امید آزادی و آبادی ایران
برقرار باد پرچم ه رنگ شیروخورشید ایران
حمید14مهر 1390
۱۳۹۰ مهر ۱۰, یکشنبه
روز کوروش بزرگ 7 آبان بر ایران و ایرانی مبارک باد
روز 7 آبان برمزار کوروش پاسارگاد شیراز
". . . آنگاه که بدون جنگ و پیکار وارد بابل شدم، همه مردم گام های مرا با شادمانی پذیرفتند. . . نگذاشتم رنج و آزاری به مردم این سرزمین وارد آید. برده داری را برانداختم، به بدبختی آنان پایان بخشیدم..." کوروش کبیر
کوروش سیروس در انگلیسی- cyrus the great - و کوروس در یونانی، یکی از چهره های برجسته تاریخ شناخته شده است.
ایرانیان او را پدر، یونانیان او را قانونگذار و یهودیان اورا مسیح نجات دهنده، می نامیدند.
تو ای کوروش، ای نیک آموزگار پیام آور پاک پروردگار
ستایش کنم خاک پای تو را نشستنگه جان فزای تو را
هم آرامگاهت که اندرجهان بر او سوده سر خسروان و مهان
مادر کوروش ماندانا دختر آژی دهاک پادشاه مادر و پدرش کمبوجیه اصیل زاده ای پارسی بود. پس از بزرگ شدن بر اژی دهاک که بر مردمان ستم میکرد ودستور قتل کوروش را داده بود، پیروز شد و بدون خونریزی سرزمین ماد را تسخیر کرد. کوروش مردی دانا و بزرگ منش ودر کشورداری فردی با درایت کامل بود.
کوروش یهودیان را از اسارت بیرون و به دستور او ساخت معبد مقدس آنها آغاز شد که یهودیان این کار ار معجزه ای از طرف خدا می دانند. کوروش کبیربنیاد شاهنشاهی عظیمی را گذاشت که از دریای مدیترانه درغرب تا رود سند در شرق و از دریای سیاه در شمال تا به صحرای عربستان در جنوب بود. کوروش در سال پانصد و سی پ.م. در جنگی که در شمال شرقی شاهنشاهی اش داشت جان به جان آفرین تسلیم کرد. پیکر پاک کوروش کبیر را به پاسارگاد، به آرامگاهی که از یک اطاقک و شش پله درست شده بود بردند. پیکر او در یک تابوتی از سنگ آهک قرار دادند. بر روی آرامگاه او چنین نوشته شده است: ای انسان، بدان که هر که هستی و از هر کجا که بیایی، من کوروشم، کسی هستم که شاهنشاهی را برای ایرانیان و این دولت بی کران را بنیان نهادم. پس هیچ وقت به این آرامگاه و این خاکی که مرا پوشانده است رشک مبر
در این پارسگرد و در این مهد پاک بریزم همی اشک بر روی خاک
تو ای دادگر شاه پوزش پذیر به بینادلی دست ما را بگیر
همه تارو پودم پر از مهر توست جهان را نیازی بدان چهرتوست
تویی فره فر شاهنشهان که پاکیزه جانی و روشن روان
کوروش کبیر نه تنها به مردمان کاری نداشت بلکه حتا به دین و آیین آنها احترام میگذاشت و با اینکه یکتاپرست و زرتشتی بود خدایان دیگر جاها را از جمله مردوک خدای بابل را گرامی میداشت. کوروش در همه جا از خود سخاوت نشان میداد.
گزنفون درباره ای او نوشته: " هنوز هم زیبایی خارقالعاده نیکوکاری و بخشش بی کران، دانش دوستی بی حد و آمال بلند کوروش، موضوع داستانها و ترانه های مردمان است و هرکسی آرزو دارد در شاهنشاهی او زندگی میکرد.
پندارنیک، گفتار نیک، کردار نیک کوروش در تمامی دوران ستودنیست. در این سال که سد سیوند آبگیری شد بیایید کوروش را گرامی تر داریم و قدر دان آموخته هایش به جهانیان باشیم. هرچند که ایران در روز بزرگداشتش خاموش نشسته. در دلهایتان یاد آن استوره ی انسانی را زنده نگه دارید. باشد که کوروش در اذهان و دلهای ما ایرانیان تابنده و جاودان بماند. کوروش کبیر از افتخارات ما ایرانیان بوده و هست و دیگر چنین افتخاری جهانی نصیبتان نخواهد شد زین رو این روز را خجسته دارید
روز 29 اکتبر، روز کوروش بزرگ،و سالگرد صدور اولین منشور حقوق بشر، را گرامي بداريم
بیست و پنج قرن قبل، در زمانه ای که توحش بر زندگی انسان ها چيرگی داشت، بيانيه ای انسان مدارانه و متمدنانه بر کتيبه ای خطاب به مردم «چهار گوشه جهان» نوشته شد که به مسایلی مهم در ارتباط با حقوق انسان می پرداخت؛ مسایلی که نه تنها در آن زمانه که قرن های قرن پس از آن و حتی امروزه نيز می تواند الهام بخش همه کسانی باشد که به انسان، و حقوق او باور دارند.
اين بيانیه که به نام «منشور کوروش بزرگ» شناخته می شود، بر الغاي تبعيضات نژادي و ملي، آزادي انتخاب محل سکونت، الغاي برده داري، آزادي دين و مذهب و تلاش براي صلح پايدار ميان ملت ها تاکید کرده است. اين منشور، که از سوي مردمان ايران زمين و از زبان رهبر سياسی خود کورش بزرگ، پايه گذار اولين امپراتوری جهان به بشريت هديه شده، در سال 1971 از سوي سازمان ملل متحد به عنوان اولين اعلاميه حقوق بشر جهان شناخته شد و، بدينسان، این افتخار به نام ايران، به عنوان مهد نخستين اعلاميه ی حقوق بشر، در تاريخ جهانی ثبت شد.
متاسفانه، آرامگاه و شهر کوروش بزرگ، که از سوی سازمان يونسکو به عنوان «مکانی مقدس» در ليست گنجينه های بشری ثبت شده، به شکل های مختلفی (عمدی و غير عمدی) در خطر ويرانی جدی قرار داده است.کميته بين المللی پاسارگاد، که سه سال است به وسيله ی گروه کثيری از فرهنگدوستان و علاقمندان به ميراث های ملی و جهانی ايران تشکيل شده، و همواره در پی جلوگیری از این رویداد هستند .
به امید سر بلندی این دوستان در این امر بزرگ
با مهر واحترام
۱۳۹۰ شهریور ۱۷, پنجشنبه
اندر حکایت ملت ایران
به مرگ می گیرند تا به طب راضی شویم
روستایی فقیری که از تنگدستی و سختی معیشت جانش به لب رسیده بود، نزد آخوند ده رفت و گفت: آملا، فشار زندگی آنقدر مرا در تنگنا قرار داده که به فکر خودکشی افتاده ام.
از روی زن و بچه هایم خجالت می کشم، زیرا حتی قادر به تامین نان خالی برای آنان نیستم.
با زن، شش فرزند قد و نیم قد، مادر و خواهرم در یک اتاق کوچک مخروبه زندگی می کنیم، که با هر نم باران آب به داخل آن چکه می کند.
این اتاق آنقدر کوچک است که شب وقتی چسبیده به هم در آن می خوابیم، پای یکی دو نفرمان از درگاه بیرون می ماند.
دیگر ادامه این وضع برایم قابل تحمل نیست… پیش تو، که مقرب درگاه خدا هستی، آمده ام تا نزد او شفاعت کنی که گشایشی در وضع من و خانواده ام حاصل شود.
آخوند پرسید:
از مال دنیا چه داری؟
روستایی گفت:
همه دار و ندارم یک گاو، یک خر، دو بز، سه گوسفند، چهار مرغ و یک خروس است.
آخوند گفت:
من به یک شرط به تو کمک می کنم و آن این است که قول بدهی هرچه گفتم انجام بدهی.
روستایی که چاره ای نداشت، ناگزیر شرط را پذیرفت و قول داد….
آخوند گفت:
امشب وقتی خواستید بخوابید باید گاو را هم به داخل اتاق ببری.
روستایی برآشفت که: آملا، من به تو گفتم که اتاق آنقدر کوچک است که حتی من و خانواده ام نیز در آن جا نمی گیریم. تو چگونه می خواهی که گاو را هم به اتاق ببرم؟!
آخوند گفت: فراموش نکن که قول داده ای هر چه گفتم انجام دهی وگرنه نباید از من انتظار کمک داشته باشی.
صبح روز بعد، روستایی پریشان و نزار نزد آخوند رفت و گفت: دیشب هیچ یک از ما نتوانستیم بخوابیم. سر و صدا و لگداندازی گاو خواب را به چشم همه ما حرام کرد.
آخوند یکبار دیگر قول روستایی را به او یادآوری کرد و گفت:
امشب علاوه بر گاو، باید خر را نیز به داخل اتاق ببری.
چند روز به این ترتیب گذشت و هر بار که روستایی برای شکایت از وضع خود نزد آخوند می رفت، او دستور می داد که یکی دیگر از حیوانات را نیز به داخل اتاق ببرد تا این که همه حیوانات هم خانه روستایی و خانواده اش شدند!
روز آخر روستایی با چشمانی گود افتاده، سراپای زخمی و لباس پاره نزد آخوند رفت و گفت که واقعا ادامه این وضع برایش امکان پذیر نیست!
آخوند دستی به ریش خود کشید و گفت: دوره سختی ها به پایان رسیده و به زودی گشایشی که می خواستی حاصل خواهد شد.
پس از آن به روستایی گفت که شب گاو را از اتاق بیرون بگذارد!
ماجرا در جهت معکوس تکرار شد و هر روز که روستایی نزد آخوند می رفت، این یک به او می گفت که یکی دیگر از حیوانات را از اتاق خارج کند تا این که آخرین حیوان، خروس نیز بیرون گذاشته شد.
روز بعد وقتی روستایی نزد آخوند رفت، آخوند از وضع او سئوال کرد و روستایی گفت: خدا عمرت را دراز کند آملا، پس از مدتها، دیشب خواب راحتی کردیم.
به راستی نمی دانم به چه زبانی از تو تشکر کنم.
آه که چه راحت شدیم!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!
۱۳۹۰ شهریور ۱۳, یکشنبه
دستگیری یک مسیحی در اصفهان
این شخص مهرداد نام دارد و سالهاست به مسیح ایمان دارد اودر روز ११ مرداد ساعت ५ بعدازظهر به محض وارد شدن به خانه واحوال پرسی با همسر و فرزند دخترش 4 نفر به خانه او وارد شده و بعد از جمع آوری کتب و بازرسی از منزل مهرداد را با خود میبرند
بعد از تحقیق معلوم میشود در ستادخبری هشت بهشت غربی اصفهان تحت بازجوئی میباشد
در بدو ورود قاضی پروند به اوحکم میکند که حکم تو ارتداد است
بعد از گذشت چند روز همسر ش را برای بازجوئی برده و ساعتها مورد بازجوئی قرار میدهند
ناگفته نماند شخص شماره یکی که وارد خانه شده گفته کاره من دستگیری افراد مسیحی است ولی یکی از این 4 نفر کمی رفتارش بهتر بوده و نسبت به همسر و فرزندش مراعات میکرده است
از شما عزیزان و ایمانداران خواهش میکنیم برای مهرداد و خانواده اش در دعا باشید
فرزند دخترش ادونیاچشم انتظار پدر میباشد
۱۳۹۰ شهریور ۱۰, پنجشنبه
بجای دست کلمه چیز را بکار ببرید?
هيچ می دونين اگه كلمه ى "دست" اختراع نشده بود و به جاش از كلمه ى "چيز" استفاده می كرديم روزانه چه جمله هايی می شنيديم؟... زياد به مختون فشار نيارين! خودم مثال می زنم...
توی كتاب علوم می نوشتند: چيز خيلی مفيد است! با چيز می توان اجسام را بلند كرد! بعضی از چيزها مو دارند و برخی ديگر بی مو هستند! ولی كف چيز مو ندارد! هيچوقت چيز خود را توی سوراخ نكنيد! چون ممكن است جانوران نوك چيزتان را گاز بگيرند! هميشه قبل از غذا چيز خود را با آب و صابون بشوييد! هيچوقت با چيز كثيف غذا نخوريد! ..... خانمها هميشه دوست دارند به چيز خود لاك و كرم بمالند! اين عمل براى محافظت از چيز خوب است! آدم وقتی سردش می شود چيزش را روی بخاری يا زير بغل می گيرد!
در كتاب تاريخ می نوشتند: اردشير دراز چيز به هندوستان لشكر كشی كرد و چيز اجانب را كوتاه نمود! ..... مردم توی كوچه و بازار می گفتند: لامصب چيز ما نمك نداره! به هر كسی خوبی كرديم جوابش بدی بود! از قديم می گفتند با هر چيز بدی با همون چيز پس می گيری! ..... پدری به پسرش درس ادب می داد: پسرم هيچوقت پيش مردم چيزتو دراز نكن! ..... توی بيمارستانها آدمهايی رو می ديديم كه چيزشون توی تصادف قطع شده و مجبور بودند تا آخر عمر از چيز مصنوعی استفاده كنند! ..... دزدهای مسلح موقع زدن بانك می گفتند: چيزها بالا! چيزهاتون رو بذارين پشت سرتون! اگه كسی چيزش به زنگ خطر بخوره چيزشو می شكنيم! و رييس بانك به پليس می گفت: چيزم به دامنتون! دزدها رو بگيرين! و پليسها هم چيز از پا درازتر از ماموريت بر می گشتند! .......هر روز در اخبار می شنيديم كه: اينبار چيز استكبار جهانی از آستين فلانی بيرون آمده!
و پسر جوانی در دفترچه ى خاطراتش می نوشت: اون روز من با دختر خانمی آشنا شدم... او چيزش رو دراز كرد و من چيزش رو گرفتم و كمی فشار دادم! چه چيز گرم و لطيفی داشت! از خجالت چيزش خيس شد! و دوستی ما از همون روز شروع شد! ديروز بازم اونو توی اتوبوس ديدم... چيزم رو به ميله گرفتم و رفتم جلو! از ديدن من خوشحال شد و گرم صحبت شديم... اتوبوس خيلی تند می رفت و من برای اينكه اون نيفته چيزم رو گذاشتم پشتش! از اين كار من خوشش اومد و تشكر كرد... اون دو ايستگاه بعد پياده شد و من چيزم رو براش تكون دادم! امروز هم توی كافه تريا قرار داشتيم... رفتيم و سر يه ميز نشستيم... فضای اونجا خيلی تيره و تار بود... من چيزمو گذاشتم روی چيزش و گفتم: چقدر چيز شما كوچيك و نرمه! اون هم گفت: چيز شما بزرگ و داغه! بعد از نوشيدن قهوه بيرون اومديم... چيزامون توی چيز همديگه توی خيابون راه می رفتيم و مردم هم ما رو نگاه می كردند! اونو به خونه شون رسوندم و دوباره چيزمو گرفت و من هم چيزشو فشار دادم! ازش دور شدم و از دور چیزمو واسش تکون دادم... هوا خيلی سرد بود... چيزم داشت يخ ميزد! برای همين چيزمو گذاشتم توی جيبم!
۱۳۹۰ شهریور ۸, سهشنبه
پیمان زناشویی (عقدنامه)یک ایرانی
به نام ایزد مهر
با درود به سوشیانتها
خداوند گردنده خورشید و ماه/روان را به نیکی،نماینده راه
جهان را فزایش ز جفت آفرید/که از یک، فزونی نیامدپدید
اگر نیستی جفت اندر جهان/بماندی توانایی اندرنهان
)شاه نامه(
بهترین جای جهان، کانون خانواده است. زن و مرد برای یگانگی جانو روان به هم میپیوندند تا با بهره مندی و کامیابی برابر، پیوندی جاودانه داشته باشند.(اوستا)
اروس و داماد مانند روز و شب، به هم میپیوندند. اروس مانند خورشید،روشنان خود را به دنبال میکشد و جامه او نشانه فروغ مهر است. تور فرازین زوج جوان پناهگاهیست آسمانی و اهورایی در آستانه همزیستی. قند سپید سابنده، نمایه ایست از برف بارور و شیرینساز کام هستی. نقل های غلتان، یادگار تگرگ بهاری و دگردیسی زندگیست. هلهله ما جوش وخروش ابرهای نوروزیست که نویدبخش سرسبزی و بالندگیست. شمعهایی که روشنان دل شادمان شماست، یادمان مهر مزداییست. و آینه ی بی زنگار و پاک،بازتاب قلبهای بی آلایش است.
هرگزم نقش تو از لوح دل و جان نرود/ هرگز از یاد من آن سروخرامان نرود
در ازل بست دلم با سر زلفت پیوند/تا ابد سر نکشد وز سرپیمان نرود
آنچنان مهر تو ام در دل و جان جای گرفت/ که اگر سر برود، ازدل و از جان نرود
(حافظ)
ای نو اروسان و نو دامادان؛ راه زندگی را نیک منشانه بپیمایید. بکوشید در راستی و درستی، از همسر خویش فراتر روید تا پیوندی شادی بخش داشته باشید. (زرتشت)
[اروس و داماد میگویند]: چنین باد.
[عاقد خطاب به پدر و مادر اروس]: آقای .... و بانو؛ آیا ازاین پیوند خوشنود هستید؟ [پاسخ: آری].
[عاقد خطاب به پدر و مادر داماد]: آقای ... و بانو؛ آیا ازاین پیوند خوشنود هستید؟ [پاسخ: آری].
[اروس و داماد می ایستند. عاقد از اروس میپرسد:] بانو ...آیا آقای ... را به همسری خود برمیگزینید؟ [پاسخ: آری].
[عاقد از داماد میپرسد:] آقای ... آیا بانو ... را به همسری خود برمیگزینید؟ [پاسخ: آری].
عاقد: پیوندتان استوار و فرخنده باد.
مشکل از خودما است؟
· مهمترین کارمان در اول هر ماه صف کشیدن جلوی عابر بانکها برای گرفتن حق السکوت ماهانه است. چون می ترسیم اگر اول ماه پول را برداشت نکنیم مثل سهمیه بنزین می سوزد!
· برای هموطنمان که در خیابان سهواً جلویمان پیچیده شاخ و شانه می کشیم و پیش زن بچۀ خودمان و او فحش و ناسزا حواله اش می کنیم ولی در مقابل یک بچه لات شانزده ساله که لباس بسیجی پوشیده و شب در خیابان راه را بر ما می بندد جرأت جیک زدن نداریم.
· یک ساعت در ترافیک بزرگراه همت معطل می شویم و ککمان نمی گزد ولی سر تقاطع به اندازه ده ثانیه نمی توانیم منتظر عبور ماشین روبرویی باشیم.
· آنقدر راحت طلب و بی ارداه ایم که مشتری اول محصولاتی مانند قرص لاغری، کفش افزایش قد، شربت ترک اعتیاد، داروی افزایش میل جنسی و... در دنیائیم.
· وقتی در ایستگاه صادقیه می خواهیم سوار قطار شهری بشویم مثل زمانی که در مهدکودک بازی صندلی می کردیم چنان به سوی قطار هجوم می بریم که متوجه پیرمرد بغل دستی که عینکش افتاد و شکست نمی شویم.
· به محض رد کردن خروجی مورد نظر در اتوبان جفت پا روی ترمز می رویم و با اعتماد به نفس کامل دنده عقب می گیریم.
· برای بچه خردسالمان هر روز چیپس و پفک و نوشابه می خریم ولی نمی دانیم آخرین بار کی یک لیوان شیر خورده است.
· فاصله ظرف جمع آوری زباله تا در خانه مان 50 متر است ولی ترجیح می دهیم کیسه را همان روبروی خانه داخل بوته های کنار پیاده رو پرت کنیم.
· پشت شیشه ماشین می نویسیم "میروم تا انتقام مادرم زهرا را بگیرم" ولی ناموس مردم در کوچه و خیابان از دستمان در امان نیستند.
· در تاکسی مکالمات تلفنی خود را با صدایی کاملا رسا انجام می دهیم بدون اینکه متوجه باشیم تاکسی حریم خصوصی افراد نیست و حقوق دیگران را نباید تضییع کرد.
· در ترافیک سر چهارراه با دیدن پسر بچه ای دوره گرد محبتمان گل می کند و یک هزاری به او می دهیم و او بی آنکه بخواهد تا شب پول مواد مخدر پدرش را جور می کند.
· آخرین باری که کتابی را ورق زده ایم مربوط به سالها پیش می شود.
· حاضریم به هر قیمتی ولو ثبت نام در دانشگاه مجازی دوقوزآباد سفلی مدرک بگیریم و میلیونها خرج کنیم ولی بعد از فارغ التحصیلی تنها چیزی که به دردمان نمی خورد همان مدرک است.
· برای اینکه وارد محدوده طرح بشویم روی پلاک ماشین لنگ خیس می اندازیم تا دوربین شماره پلاک را ثبت نکند.
· یک شب را بدون ماهواره نمی توانیم سر کنیم ولی شبهای متعدد بدون اینکه چند دقیقه ای با همسر خود گفتگو کنیم می خوابیم.
· برای ماشین پنج میلیونی که اقساطی خریده ایم، سه میلیون لوازم اضافی وصل می کنیم ولی پول رفتن به دندانپزشک برای معالجه دندان خرابمان را نداریم.
· برای سه روز تعطیلی صندوق ماشین و باربند را تا خرخره پر می کنیم و با شش نفر راهی شمال می شویم و از سه روز تعطیلی را دو روز در ترافیک جاده چالوس و هراز و فیرزوکوه می مانیم. ولی نمی دانیم دریاچه گهر کجاست!
· روز آشتی با طبیعت (13 فروردین) چنان بلایی به سر طبیعت می آوریم که تا یکسال خودش را پیدا نمی کند.
و از همه بدتر خودمان را پشت هفت هزار سال سابقه تاریخی ایران و آخرین دین توحیدی جهان قایم می کنیم و حاضر نیستیم بپذیریم که نه وطن دوست هستیم و نه دیندار و در نتیجه هیچ وقت شروع به تغییر و اصلاح نمی کنیم اما بومیان آدمخوار جزایر اقیانوس آرام تنها طی چند نسل توانستند خود را اصلاح کنند و به پیشرفت برسند چون پذیرفتند عقب هستند و ایراد دارند و باید اصلاح شوند
۱۳۹۰ شهریور ۷, دوشنبه
ماه ربيع ال اول و ربيع ال ثاني يعني چه؟
یعنی عملا کشوره ایران باستان با تمدن شدیم
کشور ال ایران ال عرب ؟؟؟؟؟؟؟
مي دونستين كه سال قمري يك ماه سيزدهم هم بصورت كبيسه (هر سه سال يكبار داشته) به اسم نسي ؟ با داشتن اين ماه ( كه هر سه سال يكبار، اين ده روز كمبود سال قمري نسبت به سال شمسي رو جبران مي كرده) ماه هاي سال قمري هميشه سر جاشون بودن و مثل الان نمي چرخيدن.
سال ده هجري تو سوره توبه آيات 36 و 37 مياد كه اين ماه بايد حذف بشه سال هميشه 12 ماهه باشه و در نتيجه سال قمري شروع مي كنه به چرخيدن.
قبل از اينكه سال قمري بچرخه ، ماه ربيع ال اول و ربيع الثاني مي افتادند در بهار و بعد ماه جمادي الاول و جمادي الثاني بوده (يعني ماه خشكسالي اول و دوم) بعدش ماه رجب و بعد شعبان بوده (يعني ماه جدايي و موضوع اين جدايي اين بوده كه قبيله ها از هم جدا مي شدند و هر كدام به يك سمت راه مي افتادند توي بيابان به دنبال آب) بعد رمضان مي رسيده كه ديگه به كل از آب و غذا خبري نبوده و چاره اي نداشتند جز صرفه جويي مطلق ( يا همين روزه خودمان) تا اينكه ماه شوال برسه (يعني ماه جفت گيري شتران) و دوباره بارش شروع بشه ودوباره غذا پيدا بشه. و ادامه سال...
اگه به تقويم بارش در شبه جزيره عربستان نگاه كنيد هم اين وضعيت رو توش مي بينيد كه پنج ماه تابستان توش خشكسالي مطلق هست.
خلاصه اش اينكه اين از ماجراي رمضان كه چرا توش روزه مي گيرند و اينكه چطور ممكنه ماهي كه اسمش ربيع الاوله (يعني اول بهار) بيفته وسط پاييز।
*اعراب **(مسلمان) **چه كردند با ايران*
واقعا با ایران چه کردند ؟بعد دلمون خوشه که اسلام به ایران آمده و مسلمان شده ایم؟
در سال ۶۳۶ میلادی اعراب مسلمان به ایران حمله کردند. بسیاری از ما از جنایت
اعراب کم و بیش شنیده ایم. کیست نداند تازیان با ما چه کردند .اما از اسناد و
جزئیات این وقایع بی خبریم. این فقر آگاهی تا آنجا پیش رفته است که متاسفانه
عدهای نیز بر این گمان هستند که ایرانیان با آغوش باز به استقبال اعراب
شتافتند!!! به همین دلیل بر آن شدم که به بخشی از آن اشاره کنم .
اسناد جنایات اعراب در دهها کتاب معتبر بیان شده است که آن را غیر قابل انکار
میکند.اعرابِ شبهجزیرهٔ عربستان در طی گشودن پیاپی شهرهای ایران قساوتی در
خور شهرت تاریخیشان بروز دادند. سوزاندن شهر، آتش زدن کتب، برکندن درختان،
کشتار مردان و برده گرفتن زنان و کودکان و فروش آنان در بازارهای عربستان از
جمله این جنایت بود. بارها کار بدانجا رسانیدند که مردان اسیر را می کشتند تا
جوی خون برانند.
ایرانیان در جنگ جلولاء و جنگ نهاوند از خود مقاومت درخشانی نشان دادند. اعراب
مسلمان در این جنگ سفاکی و خشونت بسیار. در این جنگ تعداد فراوانی از زنان و
کودکان ایرانی به اسارت رفتند و از اموال و غنیمت ها؛ چندان نصیب اعراب مسلمان
گردید که در هیچ کتابی اندازه ی آن ذکر نشده است. عبدالحسین زرین کوب در کتاب
دو قرن سکوت می نویسد: فاتحان، گریختکان را پی گرفتند؛ کشتار بیشمار و تاراج
گیری باندازه ای بود که تنها سیصد هزار زن و دختر به بند کشیده شدند.شست هزار
تن از آنان به همراه نهصد بار شتری زر و سیم بابت خمس به دارالخلافه فرستاده
شدند و در بازارهای برده فروشی اسلامی به فروش رسیدند ؛ با زنان در بند به
نوبت همخوابه شدند و فرزندان پدر ناشناخته ی بسیار بر جای نهادند.
پس از تسلط اعراب نیز ایرانیان هرگز دست از مقاومت در برابر آنان بر نداشتند.
درطول سالهای اشغال در همه شهر ها و ولایات ایران؛ اعراب مسلمان با مقاومت های
سخت مردم روبرو شدند. در اکثر شهرها؛ پایداری و مقاومت ایرانیان بیرحمانه سرکوب
گردید که به موارد ذیل می توان اشاره کرد:
در حمله به سیستان؛ مردم مقاومت بسیار و اعراب مسلمان خشونت بسیار کردند
بطوریکه ربیع ابن زیاد ( سردار عرب ) برای ارعاب مردم و کاستن از شور مقاومت
آنان دستور داد تا صدری بساختند از آن کشتگان ( یعنی اجساد کشته شدگان جنگ را
روی هم انباشتند ) و هم از آن کشتگان تکیه گاهها ساختند؛ و ربیع ابن زیاد بر
شد و بر آن نشست و قرار شد که هر سال از سیستان هزار هزار ( یک میلیون ) درهم
به امیر المومنین دهند با هزار غلام بچه و کنیز. ( کتاب تاریخ سیستان صفحه۳۷،
۸۰ - کتاب تاریخ کامل جلد1 صفحه ۳۰۷)
در حمله اعراب به ری مردم شهر پایداری و مقاومت بسیار کردند ؛ بطوریکه مغیره (
سردار عرب ) در این جنگ چشمش را از دست داد . مردم جنگیدند و پایمردی کردند...
و چندان از آنها کشته شدند که کشتگان را با نی شماره کردند و غنیمتی که خدا از
ری نصیب مسلمانان کرد همانند غنائم مدائن بود .( کتاب تاریخ طبری؛ جلد پنجم
صفحه ۱۹۷۵)
در حمله به شاپور نیز مردم پایداری و مقاومت بسیار کردند بگونه ای که عبیدا (
سردار عرب ) بسختی مجروح شد آنچنانکه بهنگام مرگ وصیت کرد تا به خونخواهی او؛
مردم شاپور را قتل عام کنند؛ سپاهیان عرب نیز چنان کردند و بسیاری از مردم شهر
را بکشتند. (کتاب فارسنامه ابن بلخی؛ صفحه 116 -کتاب تاریخ طبری؛ جلد
پنجم صفحه2011)
در حمله به الیس؛ جنگی سخت بین سپاهیان عرب و ایران در کنار رودی که بسبب همین
جنگ بعد ها به « رود خون » معروف گردید در گرفت. در برابر مقاومت و پایداری
سرسختانه ی ایرانیان؛ خالد ابن ولید نذر کرد که اگر بر ایرانیان پیروز گردید «
چندان از آنها بکشم که خون هاشان را در رودشان روان کنم » و چون پارسیان مغلوب
شدند؛ بدستور خالد « گروه گروه از آنها را که به اسارت گرفته بودند؛ می آوردند
و در رود گردن می زدند » مغیره گوید که « بر رود؛ آسیاب ها بود و سه روز پیاپی
با آب خون آلود؛ قوت سپاه را که هیجده هزار کس یا بیشتر بودند؛ آرد کردند ...
کشتگان ( پارسیان ) در الیس هفتاد هزار تن بود.( کتاب تاریخ طبری؛ جلد چهارم؛
صفحه ۱۴۹۱- کتاب تاریخ ده هزار ساله ایران؛ جلد دوم برگ 123)
در شوشتر؛ مردم وقتی از تهاجم قریب الوقوع اعراب با خبر شدند ؛ خارهای سه پهلوی
آهنین بسیار ساختند و در صحرا پاشیدند. چون قشون اسلام به آن حوالی رسیدند ؛
خارها به دست و پای ایشان بنشست ؛ و مدتی در آنجا توقف کردند. پس از تصرف شوشتر
؛ لشکر اعراب در شهر به قتل و غارت پرداختند و آنانی را که از پذیرفتن اسلام
خود داری کرده بودند گردن زدند. (کتاب الفتوح صفحه ۲۲۳ – کتاب تذکره شوشتر؛
صفحه۱۶ )
در چالوس رویان؛ عبدالله ابن حازم مامور خلیفه ی اسلام به بهانه (دادرسی ) و
رسیدگی به شکایات مردم؛ دستور داد تا آنان را در مکان های متعددی جمع کردند و
سپس مردم را یک یک به حضور طلبیدند و مخفیانه گردن زدند بطوریکه در پایان
آنروز هیچ کس زنده نماند ... و دیه ی چالوس را آنچنان خراب کردند که تا سالها
آباد نشد و املاک مردم را بزور می بردند. (کتاب تاریخ طبرستان صفحه ۱۸۳ - کتاب
تاریخ رویان؛ صفحه ۶۹ )
در حمله به سرخس؛ اعراب مسلمان «همه ی مردم شهر را بجز یک صد نفر ؛ کشتند .
(کتاب تاریخ کامل؛ جلد سوم؛ صفحه 208و 303)
در حمله به نیشابور؛ مردم امان خواستند که موافقت شد؛ اما مسلمانان چون از اهل
شهر کینه داشتند؛ به قتل و غارت مردم پرداختند؛ بطوریکه « آنروز از وقت صبح تا
نماز شام می کشتند و غارت می کردند. (کتاب الفتوح؛ صفحه 282 (
در حمله ی اعراب به گرگان؛ مردم با سپاهیان اسلام به سختی جنگیدند؛ بطوریکه
سردار عرب ( سعید بن عاص ) از وحشت؛ نماز خوف خواند . پس از مدتها پایداری و
مقاومت؛ سرانجام مردم گرگان امان خواستند و سعید ابن عاص به آنان « امان » داد
و سوگند خورد « یک تن از مردم شهر را نخواهد کشت » مردم گرگان تسلیم شدند؛
اما سعید ابن عاص همه ی مردم را بقتل رسانید؛ بجز یک تن؛ و در توجیه پیمان شکنی
خود گفت: « من قسم خورده بودم که یک تن از مردم شهر را نکشم! .. تعداد سپاهیان
عرب در حمله به گرگان هشتاد هزار تن بود. (کتاب تاریخ طبری جلد پنجم صفحه ۲۱۱۶
- کتاب تاریخ کامل؛ جلد سوم ؛ صفحه ۱۷۸ )
پس از فتح" استخر" (سالهای 28-30 هجری) مردم آنجا سر به شورش برداشتند و حاکم
عرب آنجا را کشتند. اعراب مسلمان مجبور شدند برای بار دوم" استخر" را محاصره
کنند.مقاومت و پایداری ایرانیان آنچنان بود که فاتح "استخر" (عبدالله بن عامر)
را سخت نگران و خشمگین کرد بطوریکه سوگند خورد که چندان بکشد از مردم " استخر"
که خون براند. پس خون همگان مباح گردانید و چندان کشتند خون نمی رفت تا آب گرم
به خون ریختندپس برفت و عده کشته شدگان که نام بردار بودند "چهل هزار کشته "
بودند بیرون از مجهولان.(کتاب فارسنامه ابن بلخی صفحه 135-- کتاب تاریخ کامل؛
جلد سوم صفحه 163)
رامهرمز نیز پس از جنگی سخت به تصرف سپاهیان اسلام در آمد و فاتحان عرب؛ بسیاری
از مردم را کشتند و زنان و کودکان فراوانی را برده ساختند و مال و متاع هنگفتی
بچنگ آوردند.(کتاب الفتوح؛ صفحه 215)
مردم کرمان نیز سالها در برابر اعراب مقاومت کردند تا سرانجام در زمان عثمان؛
حاکم کرمان با پرداخت دو میلیون درهم و دو هزار غلام بچه و کنیز؛ بعنوان خراج
سالانه؛ با اعراب مهاجم صلح کردند.(کتاب تاریخ یعقوبی صفحه 62 -کتاب تاریخ طبری
جلد پنجم صفحه 2116, 2118 - کتاب تاریخ کامل؛ جلد سوم صفحه 178,179)
جنایات اعراب تنها به این شهرها ختم نشده است و اینها تنها گوشهای از تاراج
میهنمان به دست تازیان بود و آشکارا مقاومت ایرانیان در برابر آنان را ثابت
میکند. اگر شهر خاصی مورد نظر شما بود خوشحال خواهم شد که روایت آنرا شرح دهم
در کتاب عقدالفرید چاپ قاهره-جلد ۲ صفحه ۵ -سخنی از خسرو پرویز نقل شده که می
گوید: اعراب را نه در کار دین هیچ خصلت نیکو یافتم و نه در کار دنیا. آنها را
نه صاحب عزم و تدبیر دیدم و نه اهل قوت و قدرت. آنگاه گواه فرومایگی و پستی همت
آنها همین بس که آنها با جانوران گزنده و مرغان آواره در جای و مقام برابرند
.فرزندان خود را از راه بینوایی و نیازمندی می کشند و یکدیگر را بر اثر گرسنگی
و درماندگی می خورند.از خوردنیها و پوشیدنیها و لذتها و کامروانیهای این جهان
یکسره بی بهره اند
۱۳۹۰ شهریور ۵, شنبه
تقدیم به آذربایجانیهای ایران
امروز خبری دریافت کردم تحت عنوانه تظاهرات مردم ارومیه و تبریز که منجر به ضرب و شتم هموطنان آذری شد نمیتوانم بگویم خوشحالم یا ناراحت ؟
ناراحت از این هستم که میبینم ایرانی با هموطن خود در جنگ و نبرد است و به خاطر هیچ و پوچ همدیگر را دستگیر میکنند شکنجه میکنند و رو در روی هم میایستادن و میکشند که دور از شخصیت ایرانی است .
خوشحالم از اینکه میبینم مردم آذرباجان همانند ३२ سال پیش همانند کوه استوارانه ایستاده و قیام کردند .این قیام و خیزش5 شهریور १३९० مرا به یاد خیزش سال 1356و 1357 تبریز انداخت در آن سالها مردم تبریز بدون داشتن تلفن همراه اینترنت و خبر رسانی اعتراض خودشان را به گوش ایران و ایرانیان ترک و کرد و بلوچ جنوبی و شمالی رساند و تا آخرین لحظه از پا ننشستند .و حال این خیزش بعد از گذشت ३२ سال دوباره از قلب آذربایجان خواهد طپید و به گوش ایران و ایرانیان خواهد رسید ,که هموطنان عزیز دریاچه ارومیه رو به خشکی و نابودی است ,بحر خزر را که متعلق به شماست فروختند , خلیج فارس و جزایر سه گانه اش را تقدیم عربها کردند.
این زنگ خطریست که آذربایجانیهای عزیز اعلان کردند و گفتند ایرانی ,کرد , بلوچ , خوزستانی , شمالی ,جنوبی نداره آگاه باشید که ایران ویرانه شد و به فکر کشورتان باشید .با بودن اینترنت تلفنهای همراه فاکس وغیره خبر رسانی سریع ,کاری کنیم که همه ایران از خواب خرگوشی بیدار شوند و به فکره آزادی و سازندگی آبادانی باشند .مردم آذربایجان فرقی نمیکنه شرقی باشی یا غربی یا اردبیلی و زنجانی شما افتخار ایران زمین هستید و به هموطنانی چون شما افتخار میکنم.
باشد که رژیم منفور و کثیف اسلامی را که باعث بدبختی و نابودی ایران بوده است را سرنگون کینم و ایران را دوباره از نو آباد کنیم.
به امید آزادی ایران زمین
به امید برافراشتم شدن پرچم سه رنگ شیرو خورشید
و به امید آبادانی ایران
یاشاسین ایران
حمید 6شهریور १३९०
۱۳۹۰ مرداد ۲۷, پنجشنبه
من در کشور خودم شدیدا" احساس ناامنی می کنم. شما چطور؟
احساس ناامنی
یک زمانی وقتی صفحه حوادث روزنامه ها رو می خوندیم اونقدر احساس دوری از این ماجراها می کردیم که به جز نچ نچ کردن و سری با تاسف تکون دادن و فرداش فراموش کردنش کاری نمی کردیم. یا فوق فوقش مثلا می شنیدیم که خونه ی همسایه پسرخاله ی دختر عموی مادرمون دزد اومده. دوسه تا نظریه کارشناسی می دادیم و رد می شدیم...
کم کم اونقدر دایره این حوادث و ماجراها به ما نزدیک شد که خود من حقیقتا شدیدا احساس ناامنی و ترس می کنم.
هر شب سی با از سرکار میاد خونه برای هم تعریف می کنیم:
سی با: راستی امروز همون همکارم که دیروز تعریفشو می کردم از برادر زنش چاقو خورده و بیمارستانه.
من: امروز ساعت 3 ریختن رو پشت بوم همسایه و دیش هاشونو جمع کردن و از بعضی از پنجره خونه ها رفتن تو و رسیورها رو هم جمع کردن.
روز بعد:
سی با: پدرِ مهندس فلان که دیده بودیش, آهان آره همون. از پریشب گم شده. با اینکه کارمند عالی رتبه بازنشسته بوده به خاطر گرانی مخارج شبا آژانس کار می کرده.
- برادر مهندس بیسار که گرفته بودنش, یادته؟ تو زندان اعتصاب غذا کرده و حالش خیلی بده. رفته بودم دلداریش می دادم.
من: خانم ف... رو که می شناسی؟ آهان, آره همون. زنگ زد گفت دزد اومده تموم طلاهاشو برده . حدود 20 میلیون تومن می ارزیدن.
- خانم جیم هم چند روز بود که نمیومد ورزش. امروز زار و نزار اومده باشگاه . دوشنبه پیش رفته از بانک 15 میلیون تومن گرفته تا بره یه تیکه زمین از روستای فلان بخره. جلوی بانک یه تاکسی زرد میاد جلوش. با خوشحالی سوار میشه, نزدیکی های روستا راننده تاکسیه وایمیسه و چاقو درمیاره و پولا رو می گیره هیچی, میخواد بهش تجاوز کنه که یه موتور سوار افغان می رسه. تاکسیه از ترس خانم جیم رو با لباسای پاره پرت می کنه و فرار می کنه, کارگر افغان با موتور می رسونتش به شهر و براش تاکسی میگیره و التماس می کنه چون کارت اقامت ایران رو نداره برای شهادت نمی تونه بیاد. اما شماره شو به جیم می ده...
چند روز دیگه:
سی با: آخ آخ, پدر دوستم که گفتم گم شده بود! یه مسافر معتاد آشنا تو ماشینش سوار شده و شروع کرده به کشیدن مواد, پدر دوستم که چند بار این جوون رو ترک داده بوده, نصیحت می کنه که نکش پسر من. پسره هم که اعصاب نداشته خیلی راحت می کشتش و جسدشو آتیش می زنه و می ندازه تو چاه... رفته بودیم ختم پدر دوستم.
من: جیم رو که یادته, با هزار خواهش و قول گرفتن از اداره آگاهی که کاری به اجازه اقامت داشتن یا نداشتن کارگر افغان نداشته باشه, و 200 هزار تومن هدیه, کارگر رو برای شهادت میبره. یارو سرهنگ آگاهی هی جیم رو می کشونه اونجا و هیچ خبری ازدستگیری راننده تاکسی نمیشه و بعدا می فهمه سرهنگه بهش نظر سوء داره. از خیر پولش گذشته و جواب تلفن های سرهنگ رو هم نمیده.
یه روز دیگه:
سی با: ببخشید دیر اومدم. یکی از همکارام موقع اومدن به محل کار درست روبه روی شرکت رفت زیر کامیون و له شد. همون که یه بار اومده بود خونه مون... موندیم تا خانواده ش اومدن. دوستش هم که تازه از شریف فارغ التحصیل شده و 23 سالش بود و تازه به صورت قراردادی استخدام شده بود تا این خبرو شنید سکته کرد و اونم مرد...
من: منم رفته بودم دیدن ب. نزدیک خونه شون راننده یه پراید(نه تازه موتور سوار) اومده کیفشو بزنه, کیف گیر کرده بود به شونه ش, تا چند متر روی زمین کشیده شده, سه تا دنده ش شکسته و استخون ساق پاش ترک خورده و بیشتر جاهای بدنش کبوده. راستی تا یادم نرفته, امروز نزدیک بود منو بدزدن!
سی با: شوخی نکن.
من, نه والله. ماشینو که یه جای فرعی و خلوت پارک کردم و پیاده شدم تا از کوچه برم تو خیابون یه پیکان سفید نگهداشت و با خشونت گفت بیا سوار شو, من فکر کردم داره متلک می گه جواب ندادم و به راهم ادامه دادم یهو دیده راننده گنده و دیلاق در شاگرد رو هم باز گذاشته و دنبالم می دوه و دستمو داره می کشه تا سوار کنه. قلبم داشت تند تند می زد و اصلا تو اون حالت حتی نمی تونستم جیغ بزنم. حتی یه گربه هم تو کوچه نبود .یهو یه پراید رسید و وقتی جریانو دید دستشو رو بوق گذاشت و یه سمت پیکان سرعت گرفت. مردک دیلاق ترسید و دستمو ول کرد و سوار شد و دِ در رو. من هم به سمت خیابون دویدم.
- شماره شو برداشتی؟ رفتی کلانتری؟
- نه بابا, تو اون حالت اصلا قدرت فکر کردن نداشتم. کلانتری هم برم می ترسم مثل دوستم جیم شم. هی بیارن و ببرنم. آخرش هم یه انگی بهم بزنن. تازه جدیدا دوستام وقتی کیفشونو می دزدن و همه مدارکشون هم باهاش میره به پلیس نمی گن. حتی زینب خانوم که دزد اومده خونه ش و نصف زندگیش رو برده, نرفت به پلیس خبر بده گفت می ترسم نصف بقیه شم پلیس ببره.
- دیگه نری اون کوچه پارک کنی!
- باشه سعی می کنم.
دوروز بعد:
جایی برای پارک نیست و دوباره می رم همون کوچه. ایندفعه کارم تموم شده و سوار می شم که برم. هوا داغه و طبق معمول اولین کاری که می کنم پنجره ها رو باز می کنم. می بینم دختری با لباس شیک و پیک داره هراسون می دوه و پسری موتور سوار بلوز قرمز نه چندان تمیز داره دنبالش میاد. دختر که جلوی من می رسه می پرسم مزاحمت شده؟ در حال دویدن نفس نفس زنان می گه آره, توروخدا کمک. ماشین من برعکس مسیر اونهاست.دختر از ماشین رد شده و به فکر هیچکدوم نرسید که بیاد بغل دست من بنشینه. حالا پسر موتور سوار جلوی من رسیده و داره دنبالش می کنه. داد می زنم آهای آقا, خجالت بکش. ولش کن دختر مردمو.
اصلا نفهمیدم چطور شد که اول صدای موتوری که نزدیک می شد و بعد نفس گرم موتور سوار رو روی گوش و گونه چپم احساس کردم. و صدای رعد آسای- تورو سنه نه! به تو چه ج..ه!
موتور سوار موقتا دختر رو رها کرده بود. صدای فلزی شنیدم که چاقو ضامن دار بود. گرفت بغل گردنم. گفت فضولی کنی سرتو می برم! یک آن یاد روح الله داداشی افتادم و گفتم دیدی منم سرنوشت اونو پیدا کردم. خشکم زده بود. دخترک که صدای دور شدن موتور رو شنیده بود, یک آن برگشت و ماجرا رو دید. جیغی زد و با فریاد گفت: خانوم توروخدا برو, این پسره رحم نداره. تورو خدا گاز بده برو. پسر از صدای بلند دختر ترسید و دوباره به سمت او یورش برد. در حال گاز دادن و دور شدن سرمو بردم بیرون و موبایلمو نشون دادم و هوار زدم: الان به 110 زنگ می زنم... و شیشه ها رو از ترس کشیدم بالا.
تازه وارد خیابون شده بودم , برگشتم دیدم موتوریه دوباره دختره رو ول کرده و داره دنبال من میاد. توی مسیر مردم می دیدن هر جا به من می رسه با چاقو می کوبه روی شیشه ماشین, هیچکس دخالتی نکرد. البته اینو برای سیبا تعریف نکردم. مثل خیلی از ماجراها...
* * *
رفتیم شمال,هنوز ساک ها رو از توی ماشین در نیاورده, توی ساحل صدای جیغ و گریه و داد و فریاد شنیدیم. همون لحظه یه پسر 17 ساله جت اسکی سوار به نام علیرضا با پسرخاله ش جلوی چشم بقیه غرق شده بودن. پسرخاله هه البته نجات پیدا کرد. می گفتن اولین بار بوده که علیرضا جلیقه نجات تنش نکرده بود. پدره پسرخاله هه رو با این حالش گرفته بود زیر مشت و لگد. شما فکر کنید تموم اون سه روزی که ما اونجا بودیم پدر و مادر و برادر و چندین نفر از اقوام در همون محل منتظر اومدن جسد علیرضا بودن و آخرش هم نیومد که نیومد. کار ما شده بود دلداری دادن به اینها و حرف زدن با نجات غریق ها و تعریف شنیدن از اونها که دیروزش 8 نفر از یه خانواده غرق شده بودن و فقط دو نفرشون زنده موندن و پریروزش 4 نفر و ...
واقعا خودم بریدم از یادآوری این حوادث... خیلی دیگه هم هست. اما دیگه کشش ندارم بگم.
از دزدی ها, از جنایت ها, از غارت ها, از آدم ربایی ها, از زندان ها, از خشونت ها, از قتل ها و از عدم امنیت شغلی, از نداشتن آزادی, آزادی نوشتن, حتی نوشتن وبلاگ, نداشتن آزادی بیان, آزادی لباس پوشیدن, آواز خوندن, و حتی آزادی آب بازی کردن...
یه چیزی میگن مرگ از رگ گردن به تو نزدیکتره! الان هم من دقیقا همین احساسو دارم. ناامنی رو تا مغز استخونم حس می کنم. در هر قدم هر لحظه احساس می کنم یه بلایی قراره سر من و نزدیکانم بیاد...
۱۳۹۰ تیر ۲, پنجشنبه
/من كجا ايرانيم؟
/ من كه با دين عرب آميخته ام
/ كيش و آيين را به تازى باخته ام
/ من كه زرتشت كهن را داده ام
/ جاى آن قر آن تازى ديده ام
/من كجا ايرانيم؟
/من كه نامم نام تازى گشته است
/گه غلام اين و گه آن گشته است
/ميروم مشهد به پا بوس رضا
/ گرچه فردوسى همانجا خفته است
/ من كجا ايرانيم ؟
/من كه تاج شاهيم چون رفته است
/ جاى آن عمامه بر سر رفته است
/ من كه جشنم جاى نوروز و سده
/ عيد فطر و عيد قربان گشته است
/ من كجا ايرانيم ؟
/ من كه بر گوشم چو روحم خسته است
/ زاهدى بانگ اذان را گفته است
/ بر سر هفت سين من هر نوبهار
/ جاى شهنامه چو تازينامه است
/ من كجا ايرانيم ؟
/ من كه از دستم زبانم رفته است
/ آن شكر شيرين نباتم رفته است
/ من كه از پارسى به فارسى تن دهم
/ چون عرب با واژه ام بيگانه است
/ من كجا ايرانيم ؟
/ من كه قلبم با عزا پر گشته است
/ با غم بيگانه دل آغشته است
/ من كه با اشك و غم و سينه زنى
/ شور و شادى از برم گم گشته است
/ من كجا ايرانيم ؟
/ من كه خرمدين ز يادم رفته است
/ مهر ميهن از روانم رفته است
/ گرچه از بانگ خروس تابانگ شب
/ حلق من الله اكبر گفته است
/ من كجا ايرانيم ؟
/ من كجا ايرانيم تا فتنه است
/ من كجا ايرانيم تا فتنه است
/ خاك ميهن در كف بيگانه است
/ من كجا ايرانيم تا ميهنم
/ اينچنين بى يار و ياور گشته است
/ من كجا ايرانيم ؟
۱۳۹۰ خرداد ۲۸, شنبه
نامه ای به شاهزاده رضا پهلوی
رضا پهلوی عزیز فکر نمیکنید آلان مردم ایران نیاز به رهبری دارند نه اینکه زمانش تمام شود و نابودی کامل را شاهد باشیم ؟
حمید २९خرداد १३९०