دیریست که با نام خدا و دین و به نام «اسلام عزیز » بر ایرانیان چیره شده اند و انواع زشتی ها و تباهکاری ها را در پرتو «دین و خدا و قرآن» بر ملت ایران مسلط کرده اند.ـ
شاعر یا نویسنده هنگامی که بخواهد تا از این بساط ِاستبداد دین سخن گوید ، چاره ای جز آن ندارد که این دستگاه ظلم را به همان نامی بخواند که حاکمان و بانیان و کارگزاران سی ساله می خوانند .ـ
در این شعر که سخن از« اسلام عزیز و قرآن و خدا» رفته ، شاعر ناگزیر بوده است تا نظام حاکم را به همان صفاتی متصف بداند که بانیان و کارگزاران می دانند.ـ
ممکن است برخی از ایرانیان ـ وچه بسا به حق ـ آزرده شوند از این که چنین نظامی ، اسلامی و دینی و خدایی خوانده می شود ! ـ
و این البته گلهء برحقی ست که اصولا می باید متوجه حکومتگران شود و نه متوجه آن نویسنده یا آن شاعر، که واقعیتی موجود را به نام واقعی و پذیرفته و رسمی اش خوانده است!ـ
سی سال است که به هما و به فرزندان ما ایرانیان می گویند که نظام حاکم بر کشور ما ، جمهوری اسلامی و یک «نظام مقدس الهی» ست.
با کمال تأسف ، اکنون ما نام و واژهء دیگری به جز آنچه بانیان این حکومت و اولیاء امور سیاسی و نظامی و امنیتی و اقتصادی و دینی و ناموسی در این سی سال در بوق و کرنا دمیده و به ما آموزانده اند ، نداریم تا حکومت فعلی ایران را بدان بنامیم . اگر وجود چنین نظمی ، اهانت به دینداران و معتقدان به اسلام تلقی می شود ، مشکلی ست که مؤمنان خود می باید در حل آن بکوشند و به ویژه آنان که خود را مراجع مسلمانان نامیده واز محافظان دین وحارسان حرمت و اعتبار شریعت و ملجاء و مأوای ایمان مذهبی مردم به حساب می آیند ، می باید برای این «ابتلای بزرگ» چاره اندیشی کنند ! فاعتبروا یا اولوالابصار!.ـ
اسلام عزیز، صدر کار است
فرمانده کـُلّ ِ روزگار است
ارتش دارد ، سپاه دارد
الاّ َللَـَه و لا اِلاه دارد
قرآن دارد ، امام دارد
سلطان ِ فلک مقام دا رد
جانی دارد ، شکنجه گر نیز
شمشیر و مسلسل و تبر نیز
فرمانبر گول و گیج دارد
آدم کُش، در بسیج دارد
چاقو دارد ، چماق دارد
گازانبُر و نقره داغ دارد
کهریزک دارد و اوین نیز
گرگان نشسته در کمین نیز
سگ دارد : هار ، بی قلاده
بر امر ولی نظر نهاده
حَبّ و گـَرد و شیاف دارد
گیرنده ء اعتراف دارد
قاضی دارد شرف گزیینش
زیرا عدل است اصل ِ دینش!ـ
قاضی دارد رحیم و رحمان
انگشت شُریح ازو به دندان
اسلام ِ عزیز ، صدر کار است
قرآن ِ خدا زمامدار است
روحانی طاغی ستمگر
بر خلق ِ خدا کشیده خنجر
در زیر ِ عبای خدعه و رنگ
افکنده به ثروت زمین چنگ
بر سفرهء تار ِ عنکبوتش
بریانی ِ آدمی ست قوتش
در کشتن ِخلق و خوردن خون
حرصش بی حدّ و آزش افزون
قانع نه به خون ِ سرخ و ناب است
بوی خوش ِ مطبخش کباب است
قصّابان را شتاب خواهد
از قلب ِ جوان ، کباب خواهد
یعنی: بدرید سینه هاشان
تا شهر بنشنود صداشان
گوید : « خنجر به کف ، شتابید
بر حلق زنید اگر بیابید»ـ
گوید : « ببَرید بی صداشان
تا قعر سیاهچال هاشان
اشکنجه کنید و تیغ کوبید
با قوّت و بی دریغ کوبید
آن پیکر نیم جانشان را
وآمال ِ دل ِ جوانشان را
پامال کنید و خوش نشینید
چون دست خدا و جُند ِ دینید!ـ
تا آلت ِ دین به دست دارید
ایمان به امام ِ مست دارید
شلوار ِ فقیهتان به پا باد
در دست ، ودیعهء خدا باد !»ـ
اسلام عزیز ، صدر کار است
انواع شکنجه بیشمار است
آنانکه جنود ِ این نظامند
در شغل ِ شکنجه پیشگامند
فرزند ِ خدا ، طلوع ِ فجرند
استاد ِ هزارگونه زجرند
علم از کُشتن ، فراگرفتند
کُشتند که دکترا گرفتند
کُشتند و امیر ِ جیش گشتند
اصحاب ِ سریر ِ عیش گشتند
کشتند و شدند میر و سردار
استاد ِ تبرزن و تبردار
ای جُند ِ نظام ِ معنویت
سرچشمهء غیرت و حمیت
اکنون قدمی به ما سوی نه
وان دست بر آلت خدا نه
بی واهمه ای دَد ِ تجاوز
بشتاب به معبد تجاوز
بشتاب به قصد شرم سوزی
تا مشعل فقه برفروزی
تابنشیند به تخت شاهی
اخلاق مقدّس ِالهی
تا قول ولی دعات گوید
ثارالله ِکربلات گوید
اکنون یک گام نه فراتر
تا با تو خدا شود خدا تر
بشتاب و به پیکری فرود آر
آتش برجان ِ تار و پود آر
فرزند وطن اسیر داری
بشتاب که خطّ میر داری
تا از تو ولی ، رضا کند دل
در طی مدارج و مراحل
هان ای مأمور ، ای سیاهی
پرورده ء ظلمت و تباهی
فرزند وطن به دستت افتاد
در چنگ ِ ولی پرستت افتاد
آزردی و کوفتی و خستیش
بر سنگ زدی و دل شکستیش
فرزند ِ وطن ، به بند ِ باریک
خورشید به قتلگاه ِ تاریک
پوتین ِ خداش بر گلوگاه
در پای تو گرگ ِ هار ِ درگاه
درگاه ِ ولیّ امر ِ موشان
در بازی تلخ ِ شاه پوشان
پنداشته ای که رستگاری
سرباز ِ خدا در این دیاری
پنداشته ای که جیش ِ دینی
فرزند رسول راستینی
تو هیچ نیی ، مگر تباهی
سرلوحهء ننگ و روسیاهی
دشنام وطن عدوی این خاک
نامردم ِ راه ِ مردم پاک
خار ره عاشقان و خوبان
شادی جویان و راه کوبان
تو دشمن صبح راستینی
دندان تباهکار دینی
این یک دوسه روز ه مفت خواری
کفتارِ شبی ، سگ ِ شکاری
چنگال ِ تو با فساد تیز ست
فردای تو لرزه و گریز ست
تا قعر عدم درنده خویی
هر سو که روی سیاه رویی
ننگ است نشان ِ واپسینت
نفرین ِ خداست ره نشینت !ـ
اسلام ِ عزیز صدر ِ کار است
سلطان ِ فقیه ، تاجدار است
گر دین نشود شکنجه اندیش
آن تاج به سر نماندش بیش
تاجی که فروغش از دروغ است
پیوسته دروغ ِ بی فروغ است
آن سر ، سر ِ بد نهاد ِ پَست است
کز قدرت و کبر و باد ، مست است
گر خون نخورد ، خورند خونش
وز تخت کنند سرنگونش
زینروی به خون خلق تشنه ست
محصور درفش و تیغ و دشنه ست
بگذار یکی دو روز دیگر
با تاج رود به صدر ِ منبر
فرداست که دست ِ روزگارش
بی شک بافد طناب ِ دارش!ـ
آینده اگر بهار بیند
نامش به طناب دار بیند!ـ
طوفان ِ بلاش برکنــَد بیخ
جز ننگ نماندش به تاریخ !ـ
....................................
م.سحر
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر