یک نشریه ی اسرائیلی در مقاله ی امروز خود اعلام کرد که عمه ی محمود احمدی نژاد هم اکنون در شهر حیفای ِ اسرائیل اقامت دارد. خانمی به نام ماه تابان سبورجیان فرزند اسحاق در مصاحبه ای با این روزنامه ادعا کرده که عمه ی تنی محمود احمدی نژاد می باشد.
وی در قسمتی از اظهاراتش می گوید: همیشه سعی داشتم رابطه ی خویشاوندی خودم با محمود رو مخفی نگه دارم چون از واکنش مردم می ترسیدم اما در چند ماه اخیر به این نتیجه رسیدم که بایستی حقیقت رو بگم
نام پدر من اسحاق بود، اسحاق سبورجیان که از پولدارترین افراد زمان خودش به شمار میرفت. من و برادرم ایزاک تنها فرزندان پدر و مادرم بودیم که زندگی بسیار راحتی داشتیم و از بچگی در ناز و نعمت بزرگ شده بودیم. با وجود زندگی بسیار مرفهی که در ایران داشتیم، تقریبا اوایل دهه سی بود که پدرم تصمیم گرفت به اسرائیل مهاجرت بکنه.
من و مادرم با رفتن به اسرائیل هیچ مخالفتی نداشتیم اما برادرم ایزاک سخت مخالف رفتن بود. در ابتدا ما فکر می کردیم که مخالفت ایزاک به خاطر خاطراتی است که در ایران داشت اما بعدا متوجه شدیم که قضیه بسیار جدی تر از این حرف هاست. برادرم کاری رو انجام داده بود که در بین خاندان ما یک ننگ به حساب می اومد
گویا ایزاک دو سال قبل از مهاجرت ما عاشق دختر یک آهنگر میشه اما از اون جایی که اون دختر مسلمان بود جرات نکرده بود موضوع رو با پدرم در میون بذاره. ایزاک به تنهایی به خواستگاری دختر میره اما خانواده ی دختر میگن که ما دخترمون رو به یه آدم یهودی نمی دیم و اگه تو دختر ما رو میخوای باید مسلمون بشی. ایزاک هم برای رسیدن به اون دختر که گویا فاطمه نام داشت دینش رو تغییر میده و مخفیانه با اون دختر ازدواج می کنه.
درست خاطرم هست، دو روز قبل از رفتن مون به اسرائیل بود که یک روز طرف های ظهر، ایزاک با یه خانم چادری و یک بچه ی یک ساله اومد توی خونه، زل زد توی چشمای پدرم و بهش گفت پدر، من به یه شرط باهاتون میام، اونم اینه که زن و بچه ی من هم باید باهام بیان.
هنوز وقتی اون لحظه رو مجسم می کنم تنم میلرزه، پدرم انگار یه سطل آب یخ ریخته باشن روی سرش، همین طور گیج و منگ به اون دختر چادری و بچه ی توی بغلش نگاه می کرد. بعد از چند لحظه، پدرم که تازه انگار پی به عمق ماجرا برده بود فریاد زنان گفت تو چه غلطی کردی؟ تو رفتی با یه دختر مسلمون ازدواج کردی؟
ایزاک هم جواب داد بله و نه تنها با یه دختر مسلمون ازدواج کردم بلکه دینم رو عوض کردم و الان هم یه مسلمون هستم، لطفا من رو هم از این به بعد احمد صدا بزنید نه ایزاک.
اون روز پدرم با عصبانیت هم ایزاک و هم زن و بچه اش رو از خونه انداخت بیرون اما یکی دو ساعت بعد رفت دنبال ایزاک و آوردش خونه. کلی بهش التماس کرد که دختره رو طلاق بده و خودش تنهایی با ما بیاد اما ایزاک قبول نکرد. پدرم هم در نهایت گفت حالا که این طوره از این لحظه به بعد تو دیگه پسر من نیستی و یک شاهی هم بهت ارث نمیرسه.
ایزاک گرچه انتظار هرگونه واکنشی رو از جانب پدرم داشت اما حقیقتا تصور نمی کرد از ارث محرم بشه اما این هزینه ای بود که اون برای عملش پرداخت کرد. ما دو روز بعد از این ماجرا به اسرائیل رفتیم.
اون آخرین باری بود که من ایزاک رو دیدم، اون هم هیچ وقت دیگه سراغی از ما نگرفت. بعدها از طریق فامیل هایی که در ایران داشتیم مطلع شدیم که وی در خانه ی پدرزنش زندگی می کند و برای گذران زندگی شغل آهنگری رو انتخاب کرده. اون از فاطمه صاحب هفت فرزند شد که رییس جمهور فعلی ایران، فرزند چهارمشه.
سال ها گذشت و پدر و مادرم از دنیا رفتند، بعد ها خبر فوت ایزاک رو هم از طریق یکی از آشنایان شنیدم، گرچه سال ها بود با هم رابطه ای نداشتیم اما حقیقتا در اعماق وجودم از این بابت ناراحت شدم. تقریبا هفت هشت سالی از مرگ ایزاک گذشته بود که یک روز تلفن خونه ام زنگ خورد، وقتی گوشی رو برداشتیم یک آقایی از اون طرف خط خودش رو محمود معرفی کرد و گفت که پسر ایزاکه.
خیلی جا خوردم، پسر ایزاک پس از این همه سال زنگ زده بود و طلب ارث باباش رو از من می کرد. گرچه من شخص پولداری هستم اما هیچ لزومی نمی دیدم که بخوام پولی به برادر زاده ام بدم بنابراین خیلی رک و راست بهش گفتم همون طور که پدرم چیزی به پدرت نداد من هم چیزی به تو نمیدم. اون پسر منو تهدید کرد که روزی انتقام پدرش رو از من می گیره.
الان که به چند سال گذشته دارم فکر می کنم، مطمئن میشم که تهدیدات احمدی نژاد برای نابودی اسرائیل فقط به خاطر انتقام گرفتن از من و پدرمه
با تشکر از شراره ایران
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر