من از ایران آمدم من آیت الله دیده ام
رنگ ترسُ بوی مرگُ چوبۀ دار دیده ام
آیت اللهی که گوئی آیت الشیطان بُوَد
قلب سنگی مغز ننگین دست خونین از صفات او بُوَد
صورتان آن چون کریح گوئی بُوَند ضحّاکیان
چشم ها سردُ سیاهُ مرگ آلودهُ دست اندرکاران
من از ایران آمدم روز قیامت دیده ام
ترسُ وحشت را برای مردمان نان دیده ام
گر ندیدی قطع دستان گر ندیدی سنگسار
رو به ایران دیدنیهائی کُنی با نیمه جان
از زنانُ دخترانُ کودکان تا نونهال
دست بسته سرسپُرده زیر ظلم ظالمان
آن جوانانی که روزی آرشُ کورش بُدَند
بعد زندان شیشه ای ،سنگیُ مُرفینی شدند
شستشوی مغزی از روز ازل بنا کُنند
در جوانی آلت دستُ بسوی جبهه ها روان کنند
آنکه خواند دستش بگویند ناخُدا شاید بُوَد
ناخُدا شاید بُوَد پس بی خُدا باید بُوَد
بی خدائی را چه حُکمی جز همان گردن زدن
ناخُدائی را چه جُرمی جز همان پارو زدن
هر دو دسته بچه ایران زمین
پس زنید گردن زنید باز هم زنید دارَش زنید
این ستمکاران روحانی نمای دست به خون آلوده را
میکند آیات شیطان سیه دل را به یاد
مردها را دسته دسته میبرند بالای دار
دخترانُ کودکان را روی میزهای حراج
کُلیه از بدنش باید فروخت
آن پسر آن بچه بهرام گور
تا تواند بدهد چند صباحی
خرج امرارُ معاشُ نسخهُ دردُ دوائی
این سیه روزی چه باشد این دغل کاری چه راز
کُشتن مردم برای پولهای نفتُ گاز
دخترانش در دمی در آن دُبی کالا شدند
کودکان بی سرپرست در کوچه ها رها شدند
آن جوانان رشیدی که دهان بربسته اند
نام کورش خوی کاوه زور رُستم را ز یادم بُرده اند
کورش سنگی برای کاوۀ بنگی حکایت میکند
رستم دستان بپای منقلی از مرگ سُهرابش شکایت میکند
گر گذارند سنگُ بنگُ منقلُ وافور کنار
میکنند آخوندُ ملایان از ایران هجرتُ پا به فرار
ز سی سال سیاهیست از این نقل آخوندی
به سی روز سپیدیست اگر دستش بخوندی
مُشتهای آهنین این وطن بالا شود
بعد آنکه دودُ دَم از مغزها بیرون رود
چشم های تارُ دودی از میان خواهد رود
جنگهای تن به تن یک جنبشی خواهد شود
جنبشی در راه آزادی شود
مارُ ملا خود به تاریکی خزد
نمیدونم از کی هست
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر