یک مشت گدای عرب از راه رسیدند
در میهن پر رونق ما خانه گزیدند .
با روضه و با روزه در این باغ پر از گل..
چون گاو دویدن و چریدند و خزیدند.
با چوب و چماق قمه و دشنه و چاقو.
سر ها بشکستند و شکمها بدریدند!
گفتند که این منطق ؛ اسلام عزیز است.
اینان که سیه کار تر از شمر و یزیدن.
بستند ز نفرت در دانشکده ها را.
استاد و مبارز همه در بند کشیدند.
آنگاه به صحن چمن دانش و فرهنگ.
هر جمعه چنان گلهء بز غاله چریدند!
با چرک و شپش لشگر جرار گدایان.
از سامره و کوفه و بیروت رسیدند.
روزیکه جوانان وطن در صف پیکار.
لبخند زنان ذاعقهء مرگ چشیدند.
امروز سرافرشته درعین وقاحت.
این مرده خوران مدعی خون شهیدند!
اینک همه با غارت این مردم بدبخت.
گویی شرف گمشده را باز خریدند.
با زور و ریا کاری و دزدی و تقلب.
بر قامت دین جامهء تزویر بریدند.
موسیقی شان شیون مرگ است و گدایی.
این کوردلان دشمن شادی و امیدند!
کوته نظران قاصد دوران توحش.
بر سقف جهان تار خرافات تنیدند.
جز مفت خوری مرده خوری نوحه سرایی.
مردم هنر دیگری از شیخ ندیدند.!
اکنون که سفیهان همه در منسد جاهند.
اکنون که فقیهان همه چر منگ و پلیدند.
در میهن ما . منطق اسلام . چماق است
دزدان همگی پیرو این دین مبین اند
http://sannaaria.blogfa.com/
۱ نظر:
ey val aali booddddd
ارسال یک نظر