۱۳۸۸ تیر ۶, شنبه

فردوسی این روز ها را پیش بینی کرده است


Image and video hosting by TinyPic



Image and video hosting by TinyPic

1
2
3
4
5
6
7
8
9
10
11
12
13
14
15
16
17
18
19
20
21
22
23
24
25
26
27
28
29
30

چو روز اندر آید به روز دراز بپوشد ازیشان گروهی سیاه نه تخت ونه تاج و نه زرینه کفش به رنج یکی دیگری بر خورد شب آید یکی چشمه رخشان کند ستاننده​ی روزشان دیگرست ز پیمان بگردند وز راستی پیاده شود مردم جنگجوی کشاورز جنگی شود بی​هنر رباید همی این ازآن آن ازین نهان بدتر از آشکارا شود بداندیش گردد پدر بر پسر شود بنده​ی بی​هنر شهریار به گیتی کسی رانماند وفا از ایران وز ترک وز تازیان نه دهقان نه ترک و نه تازی بود همه گنجها زیر دامن نهند بود دانشومند و زاهد به نام چنان فاش گردد غم و رنج و شور نه جشن ونه رامش نه کوشش نه کام پدر با پسر کین سیم آورد زیان کسان از پی سود خویش نباشد بهار و زمستان پدید چو بسیار ازین داستان بگذرد بریزند خون ازپی خواسته دل من پر از خون شد و روی زرد که تامن شدم پهلوان از میان چنین بی​وفا گشت گردان سپهر مرا تیز پیکان آهن گذار همان تیغ کز گردن پیل و شیر
شود ناسزا شاه گردن فراز ز دیبا نهند از بر سر کلاه نه گوهر نه افسر نه بر سر درفش به داد و به بخشش همی​ننگرد نهفته کسی را خروشان کند کمر بر میان و کله بر سرست گرامی شود کژی و راستی سوار آنک لاف آرد و گفت وگوی نژاد و هنر کمتر آید ببر ز نفرین ندانند باز آفرین دل شاهشان سنگ خارا شود پسر بر پدر هم چنین چاره​گر نژاد و بزرگی نیاید به کار روان و زبانها شود پر جفا نژادی پدید آید اندر میان سخنها به کردار بازی بود بمیرند و کوشش به دشمن دهند بکوشد ازین تا که آید به کام که شادی به هنگام بهرام گور همه چاره​ی ورزش و ساز دام خورش کشک و پوشش گلیم آورد بجویند و دین اندر آرند پیش نیارند هنگام رامش نبید کسی سوی آزادگی ننگرد شود روزگار مهان کاسته دهن خشک و لبها شده لاژورد چنین تیره شد بخت ساسانیان دژم گشت و ز ما ببرید مهر همی بر برهنه نیاید به کار نگشتی به آورد زان زخم سیر

هیچ نظری موجود نیست: