1 2 3 4 5 6 7 8 9 10 11 12 13 14 15 16 17 18 19 20 21 22 23 24 25 26 27 28 29 30
| چو روز اندر آید به روز دراز بپوشد ازیشان گروهی سیاه نه تخت ونه تاج و نه زرینه کفش به رنج یکی دیگری بر خورد شب آید یکی چشمه رخشان کند ستانندهی روزشان دیگرست ز پیمان بگردند وز راستی پیاده شود مردم جنگجوی کشاورز جنگی شود بیهنر رباید همی این ازآن آن ازین نهان بدتر از آشکارا شود بداندیش گردد پدر بر پسر شود بندهی بیهنر شهریار به گیتی کسی رانماند وفا از ایران وز ترک وز تازیان نه دهقان نه ترک و نه تازی بود همه گنجها زیر دامن نهند بود دانشومند و زاهد به نام چنان فاش گردد غم و رنج و شور نه جشن ونه رامش نه کوشش نه کام پدر با پسر کین سیم آورد زیان کسان از پی سود خویش نباشد بهار و زمستان پدید چو بسیار ازین داستان بگذرد بریزند خون ازپی خواسته دل من پر از خون شد و روی زرد که تامن شدم پهلوان از میان چنین بیوفا گشت گردان سپهر مرا تیز پیکان آهن گذار همان تیغ کز گردن پیل و شیر |
| شود ناسزا شاه گردن فراز ز دیبا نهند از بر سر کلاه نه گوهر نه افسر نه بر سر درفش به داد و به بخشش همیننگرد نهفته کسی را خروشان کند کمر بر میان و کله بر سرست گرامی شود کژی و راستی سوار آنک لاف آرد و گفت وگوی نژاد و هنر کمتر آید ببر ز نفرین ندانند باز آفرین دل شاهشان سنگ خارا شود پسر بر پدر هم چنین چارهگر نژاد و بزرگی نیاید به کار روان و زبانها شود پر جفا نژادی پدید آید اندر میان سخنها به کردار بازی بود بمیرند و کوشش به دشمن دهند بکوشد ازین تا که آید به کام که شادی به هنگام بهرام گور همه چارهی ورزش و ساز دام خورش کشک و پوشش گلیم آورد بجویند و دین اندر آرند پیش نیارند هنگام رامش نبید کسی سوی آزادگی ننگرد شود روزگار مهان کاسته دهن خشک و لبها شده لاژورد چنین تیره شد بخت ساسانیان دژم گشت و ز ما ببرید مهر همی بر برهنه نیاید به کار نگشتی به آورد زان زخم سیر |
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر