۱۳۸۸ تیر ۴, پنجشنبه

اشعار یک ایرانی آزاده و فراری3



Image and video hosting by TinyPic

نمیدونم چرا دلم میخواد که امروز من رو بگیرن تا بتونم برم پیش دوستام .
پیش کسانی که میدونم تا حالا خیلی هاشون شهید شدن و اونهایی هم که زنده هستن ناقص شدن و مثل یه تیکه گوشت یه گوشه افتادن... دلم میخواد که پیش شون باشم. از همه ی دوستان عاجزانه تمنا میکنم که برای بچه هایی که ازشون هیچ خبری نیست دعا کنند(مهداص)

(ابابیلیان)

کوچه ها پر وحشت و لبریزِ از فریاد ها
مانده رنگِ خونِ یاران بر زمین و یاد ها
در میان بهتِ دنیا سینه ها از هم درید
شکوه ها را نزد یزدانِ اهورائی برید
تاریِ چشمان من از گاز اشک آور نبود
هیچ تصویری چنین در خون و درد آور نبود
نوگلی بشکفته در خون ، میزبانش عزرَئیل
دیده هایت ببر نزد خدا ای جبرَئیل
ما سپاهی از ابابیل تو را کم داشتیم
سنگ را با دست خود از کوچه ها برداشتیم
بیگناهان را دگر باره به خاک انداختند
راحت از کردار خود بر دیگری پرداختند
دود بود و سرب داغ و لخته خونی روی چشم
آمد از تصویر مرگِ بیکسان عالم به خشم
گوئی از آب حیات این نانجیبان خورده اند
آبِ رویِ دین نابِ مصطفی را برده اند
(مهداص)

فقط تصور کنید جوانی که فقط چند سال از شما کوچکتره نفس اخر رو توی بغل شما بکشه... نزدیک ده روز هست که ثانیه ای ارامش ندارم... فقط دارم از خودم سوال میکنم به چه جرمی باید
گلوله ای به سینه ی این جوون اصابت کنه؟؟به تمام دنیا بگید اینجا دارن نسل کشی میکنند(مهداص)

(شهیدی در آغوش من )

از میان کوچه ها فریاد می آید به گوش
رفته گویا مادری از داغِ فرزندش ز هوش
نوجوانی در ره آزادگی جان داده است
پیکر بی جان او در کوچه ها افتاده است
دود و رگبار گلوله در فضا جاری شده
پیکر مردی جوان از خون خود عاری شده
صورتش غرقابه ی خون است و چشمش مانده باز
میچکد از گوشه ی چشمانش اشکی پُر ز راز
قامتش را در بغل میگیرم اما مُرده است
هوشِ من را از سرم آن اشکِ جاری برده است
شاید اشکش هدیه ای باشد برای قلب یار
خیره در چشمان او گردیده ام بی اختیار
حالتم بهتر شده گویا به خود برگشته ام
لیکن از این کوچه ها و کشته ها سرگشته ام
دست بر چشمش زنم تا بسته گردد تا قیام
من در آنجا بر کشم شمشیرِ حق را از نیام
لحظه ی احقاقِ حق این شهیدان دور نیست
قلب ما لبریز درد و چشم یزدان کور نیست
خون سرخی که به خاک کوچه ها پاشیده شد
در نگاهِ عالم و در آسمانها دیده شد
گشته این دل از تماشای قصاوت ریش ریش
لرزش عرش خدا را حس کنم با قلب خویش...
(مهداص)


هیچ نظری موجود نیست: