نامه زیرنامه از یک هموطن مسیحی است که بدون هیچ اظهار نظری خلاصه و ویرایش شده است . با این امید که تصویری از مسئله اقلیتها در جامعه کنونی ایران به شما بدهد .
من یک اقلیت هستم ؛ از بچگی با این کلمه اقلیت مشکل داشتم؛ این کلمه همه جا با من بود ، در کوچه و خیابان ، در مدرسه و دانشگاه و ..... خلاصه در همه جا که فکرش را بکنید.
یکبار در بچگی از پدرم پرسیدم : چرا به ما میگن اقلیت ؟ پدرم به شوخی به من جواب داد : چون ساندویچهای خوشمزه درست میکنیم ! شوخی پدرم اشاره به تابلوی « ویژه اقلیتهای مذهبی » بر سر در برخی فروشگاههای مواد غذائی و ساندویچ فروشیهای تهران داشت که توسط مسیحیان اداره میشد. نمیدانم تا چه حد درست بود، اما در بین مردم معروف بود که ساندویچ فروشیهای ویژه، اغذیه خوشمزه و تمیزتری ارائه مینمایند. تا آنجا که برخی ساندویچ فروشهای غیر اقلیت نیز گاهی برای جلب مشتری با احتیاط این عنوان را برای خود جعل میکردند .
به دبیرستان که رفتم هر وقت میخواستم در یک فعالیت اجتماعی مدرسه شرکت کنم نمیتوانستم چون اقلیت بودم، من هیچ مشکلی با دوستان همکلاسیم نداشتم . آ نها بسیار معمولی و خوب با من رفتار میکردند .
گرفتاری من در مورد فعالیتهای رسمی اجتماعی نظیر انجمنها، شوراها و از این قبیل بود که برای شرکت در تقریبا همه آنها به عنوان یک مسیحی با محدودیت روبرو بودم .
وقتی به دانشگاه رفتم این مسئله برایم عمده تر بود چون در دانشگاه نسبت به دبیرستان صحنه فعالیتهای اجتماعی گسترده تر است. بطور مثال در حالیکه بسیار دلم میخواست در فعالیتهای سیاسی و اجتماعی تشکلهای اصلی دانشجوئی شرکت کنم ، باز هم به سد اقلیت بودن برخورد میکردم .
در انتخابات ریاست جمهوری اخیر که فعالیتهای سیاسی در دانشگاهها به شکل بی سابقه اوج گرفت ، در اکثر جلسات و حرکتهای دانشجوئی با بقیه دوستانم شرکت میکردم ولی همیشه از اظهار نظر و حرف زدن صریح و موضعگیری قاطعانه مثل سایرین خودداری میکردم چون اقلیت بودم ومیترسیدم اظهار نظر من به قبای کسی بر بخورد .
روز آزمون: روز جمعه ۲۲ خرداد با تعدادی از دوستان راهی یکی از حوزه های رای گیری بزرگ در مرکز شهر شدیم تا رای خود را به صندوق بریزیم با این امید که در ساختن آینده کشورمان سهمی داشته باشیم .
جمعیت زیادی در اطراف شعب اخذ رای موج میزد .همه جا در صفهای طولانی مرد وزن با چهره باز و مصمم بسیار آرام منتظر نوبت ایستاده بودند . از دیدن این همه شور و شوق لذت میبردم و چنان در دریای جمعیت غرق شده بودم که اصلا مسئله اقلیت را فراموش کردم . وقتی برگشتیم در خانه یکی از دوستان جمع شدیم و تا قبل از نیمه شب به گپ و شوخی و خنده گذشت . همه خوشحال بودیم و کیف میکردیم و نه تلویزیون روشن کردیم و نه به رسم معمول چند شب گذشته پای اینترنت رفتیم . وقتی برای برگشت به خانه خداحافظی میکردیم مطمئن بودیم فردا صبحی دیگر با امید بیشتر برای آینده خواهد بود و میتوانیم نتیجه را آنطور که به چشم خودمان در پای صندوقها دیدیم پس از اعلام رسمی نتایج جشن بگیریم .
به خانه که رسیدم تا بیایم لباسهایم را عوض کنم همراهم زنگ خورد و یکی از دوستانم با هیجان به من اطلاع داد که خبرگزاری ایرنا همان نامزدی را که همه رفتند رای دادند تا او انتخاب نشود به عنوان برنده انتخابات اعلام کرده است .به ساعتم نگاه کردم فقط چند دقیقه ای از نیمه شب گذشته بود. هنوز دو ساعت بیشتر از پایان رای گیری نگذشته بود .باورم نشد .پای اینترنت نشستم .تمام سایتها یا بسته بود یا به علت تراکم باز نمیشد .به زور صفحه اول ایرنا را باز کردم و خبر مشکوک را دیدم . سرویس پیامک از دیروز قطع شده بود .تا صبح بیدار ماندم و اعلام نتایج عحیب و غریب را تا صبح از چند سایت خارجی و رسمی داخلی با بدبختی دنبال کردم .
ساعت ۱۲ ظهر روز شنبه با همان جمع دوستان دیروزی در خیابان بودیم . همه خسته و کسل بودند .از شادابی و سرخوشی دیروز خبری نبود . نمیدانم چرا همه دوباره به اقلیت بودن من یادشان افتاده بود . در حالیکه همه آنها احتمال درگیری و برخورد میدادند به من میگفتند تو چرا خودت را قاطی میکنی ، چوب و چماق و بازداشت و زندان است. تو که میتونی بری ، همه دنیا برات جا هست . از این حرفها عصبانی میشدم . میخواستم به ایشان بگویم :من هم مثل شما ایرانی هستم . مملکت و آینده آن برایم بسیار مهم است . دلم برای کشورم می تپد و آرزوی برقراری دمکراسی و آزادی برای ایرانیان از هر قوم و مذهبی که باشند دارم . اما بازهم ساکت شدم چون اقلیت بودم و نمیخواستم به کسی بر بخورد .
ولی گویا خداوند میخواست از این ماجرا درس خوبی به من بدهد .وقتی اعتراضات طرفهای عصر روز شنبه تبدیل به تظاهراتی تمام عیار در شهر شد ، ماموران کلاهخود دار پلیس موتورسوار و لباس شخصی های بیسیم در دست ، جواب شعارهای رای دهندگان قهرمان دیروز و البته اوباش امروز را با ضربات باتوم وشوک الکتریکی و دستبندهای آهنی دادند . حال نه تنها به آن شکل آشکار و وقیحانه رای آنها دزدیده شده بود ، بلکه با این حملات حق اعتراض از آنها که اقلیت هم نبودند سلب میشد .
وقتی به خانه برمیگشتم با خودم در راه فکر میکردم ، مثل اینکه اقلیت بودن در این مملکت فقط مخصوص ما مسیحیان نیست . گویا اکثریت مردم ایران اقلیت هستند و مسائل اجتماعی به آنها مربوط نیست . پس نباید به خاطر اقلیت بودن خودم چندان هم ناراحت باشم و بابت آن غصه بخورم !


هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر